سیب خیال

محمد عابدینی

هزار و چهارصد و سی و سه سال پیش انسان به مقامی رسید که شایستگی دریافت کامل ترین، جامع ترین و متعالی ترین نسخه برنامه ی زندگی را به دست آورد. برنامه ای عملی، اعتقادی و اخلاقی که ضامن خوشبختی و سعادت انسان در دنیا و آخرت شد. آن هم در مرحله ای از رشد همه جانبه ی تفکر و تمدن بشری. دین مبین اسلام متولد شد و در عمق تاریکی ها و به عبارتی بهتر تشنگی های نسل بشر پا به عرصه ی زندگی فردی و اجتماعی گذاشت. دست انسان را گرفت تا با کمک و راهنمایی و کمک خویش او را به قله های سعادت در دنیا و آخرت نائل کند. انسان در آن عصر به مرحله ای از رشد و تکامل رسیده بود که تعالیم ادیان قبلی عطش روزافزون وی را برطرف نمی کرد. وی به سطح نوینی از فرهنگ و تمدن رسیده بود و خداوند به پاداش این ارتقاء، مترقی ترین دستورالعمل خود را به سان جرعه حیات بخشی از آب زلال به روح تشنه ی وی اهداء فرمود. برنامه ای که تعالی و ترقی آن بشر را تا پایان دهر و تا قیام قیامت از هر مکتب و مذهب و مسلکی بی نیاز ساخت به گونه ای که هیچ مکتب و ایسمی تا کنون نتوانسته و بعد از این نیز نخواهد توانست به رقابت با عمق، غنا و تعالی آن بپردازد. اسلام بخاطر غنای بی حد خود توانسته در این دنیای متغیر و رو به رشد به خوبی از عهده ی اشراب این انسان تشنه برآید و تعلیم و تربیت انسان را به نحوی شایسته بر عهده بگیرد. هزار و چهارصد و سی و یک سال پیش ظرف گوش بشری به این ظرفیت و لیاقت رسید که خداوند زلال آیات وحی را در مجاری آن جاری سازد و به سبب آن روح و جان و جسم آدمی را تطهیر نماید و وی را از صهبای آن سرمست نماید. این امر باعث شد به یکباره جهشی عظیم در منحنی رشد و اعتلای بشر رخ دهد و در خلال همین جهش بزرگ ستاره هایی بی همتا در آسمان ظلمانی دنیا درخشیدن گرفتند. و اما اکنون بعد از هزار و چهارصد و سی و یک سال و بعد از رشد چشمگیر خانواده ی اسلام در جهان و توسعه ی معارف مختلف دینی در همه ی ابعاد بسیار به جاست که اندکی درنگ کنیم و نظری در احوال خود کنیم و ببینیم که آیا علاوه بر حضور اسلام در همه ی عرصه های فردی و اجتماعی – و لو به صورت ظاهری – آیا بذر اسلام در قلب و جان ما نیز جوانه زده است؟ آیا شکوفه های ایمان از شاخسار قلوب ما سر در آورده اند؟ اینجاست که یاد آن  آیه ی شریفه می افتیم که خداوند متعال می فرمایند: قالت الاعراب آمنا قل لم تومنوا و لکن قولوا اسلمنا و لما یدخل الایمان فی قلوبکم (حجرات 14). دین بیشتر از آن که بیرونی باشد امری درونی است و باید از درون انسان شروع به حرکت کرده و به دنیای بیرون او سرایت کند. یعنی مسیر حرکت دین از جوانح به جوارح است. پس در میان هیاهوی این دنیای شلوغ هر از گاهی سری هم به گلدان قلب خود بزنیم و مواظب این نهال مقدس و ظریف باشیم تا خدای نکرده در کوران هواها و هوس ها خشک نشود که اگر این اتفاق بیفتد جلوه های خارجی و اجتماعی آن هیچ سودی نخواهد داشت.

اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم


سیب خیال

لبـــ تــشــنــه ــتــریـن زائـــرِ دریـای سـرابـم
دلــــ ــــداده و درمــــانـــده و در دام شـرابـم

شک نیست که تقصیرِ دو چشمِ شبِ او بود
این گـونه که دیـوانـه و سـرمـست و خـرابـم

محمد عابدینی
1389


محمد عابدینی

مـی خـواسـتم رفــیـق تو باشم ولی نشد
انــگــشــتــر عــقـــیــق تو باشم ولی نشد

دریـــای بــی کـــرانـــه ـی مـــوّاج بــودی و
مـی خـواسـتـم غـریــق تو باشم ولی نشد

می خواستم در این تب رندانه، طبق عشق
مــســتــانـه زیــر تــیـــغ تو باشم ولی نشد

تــو پـــیــر مــاه روی خـــرابــات بــاشــی و
مــن ســالــک طــریـــق تو باشم ولی نشد

مـشکل تـرین مـعادله ـی عـشق باشی و
مــن پــاســخ دقـــیـــق تو باشم ولی نشد

آقـای حـاج هــمّــتِ مــعـروفِ جـبـهـه ها !
می خـواسـتـم رفــیـق تو باشم ولی نشد

محمد عابدینی
1391/6/31


به بهانه ـی ولادت حضرت بانو

و ماه حاجی رندی ست در طواف حرم
و کـهکـشان که قـدم می زنـد کنار ارم

و مـن کــبـوتـر شــیـدای گــنـبـدت بـانـو
و آسـمان چه حـقیر است زیر بال و پرم

محمد عابدینی

پی نوشت: 

و آب قم که به سر شور عاشقی دارد!
و آفتاب که زل می زند به فـرق سـرم!

محمد عابدینی
1391/6/28


محمد عابدینی

رخـصـت بـده دمـی بــنـشـیـنـیـم در بـقیـع
پــا هـا فــتــاده از نــفـــس انــگـار در بـقیـع

این کوله بار بغض که بر دوش سینه هاست
ای کاش سـر گـشـوده شـود بر سـر بـقیـع

با چـشم های حـسرتمان روضـه خوانده ایم
در عــرش خــاک هـای ســمــاواتـی بـقیـع

چـیـزی شـبیـه حـال عـلـی در مدینه است
بـی اشــک گـریـه کـردنـمـان در دل بـقیـع

از شـعله های چـشم تو می سوخت کربلا
پــــروا کــــن آفــتــــاب ز بـوسـیـدن بـقیـع


محمد عابدینی
1390/1/30


دارد غزل به عشقِ تو آغاز می شود
مثل گلی که با نفست باز می شود

می بارد آسمانِ غزلپوشِ بیت ها
هر مصرعی مسافرِ یک راز می شود

احساسِ عاشقانهِ پنهانِ روزگار
در صحنِ چشم های تو ابراز می شود

حاجت به عقل و بیّنه و احتجاج نیست
در آیه های موی تو اعجاز می شود

پایانِ راه آتشِ سوزانِ دوزخ است
وقتی که از مسیرِ تو اعراض می شود

وقتی هوا هوای تو شد آیه های نور
پاسخ به استخارهِ پرواز می شود

نامت محمّد است و در اعماقِ میمِ تو
باران و عشق و قافیه آغاز می شود

محمّد عابدینی
1391/6/24