سیب خیال

رنگین کمان شعر

گاهی مـیان عـقل و دلـم جـنـگ مـی شود
یـعـنـی کـسی بـرای تـو دلـتنگ مـی شود

هر شـب میان خـاطـره هایت قــرار مـاست
با منشی ات همیشه هـماهـنگ می شود

از عشـق تـو غـزل بـه غــزل آه می کـشـم
اما دلـت قــدم بـه قـدم ســنـگ مـی شـود

راهــی نــبــود بـــیـن مـــن و تــو قـدیـم ها
ایـن روز ها ولـی دو سه فرسنگ می شود

صــد بــار قــصـد تــرک تـو کـردم دوبـاره بـاز
کارم به چشم و زلف و لـبت لـنگ می شود

وقــتــی کـه عـطـر نـاب تـو مـی آیـد از غزل
بـیـن ردیــف و قـافـیـه هـا جــنـگ می شود

آن قـدر مـسکر است هوایت که هر کسی
یـک بـیـت از تـو می شـنـود منگ می شود

در آسـمـان عـشـق تـو رنـگـیـن کـمان شعر
هـر مـصرعـش مـسـافـر یـک رنگ می شود
 

هر کس که عاشق تو نشد خونبهای عشق
چـون لـکه ای بـه دامـنش از نـنگ می شود

محمدعابدینی
1389/12/7

 


پنجره های قنوت

از نـیمه شـب گـذشته و میلی به خـواب نیست
راهـــی بـــرای رد شـــدن از اضـــطــراب نیست

تـقسیم و کـسر و ضرب و تـوان حاصلی نداشت
گــویــی بــرای مــســئــلـه هایـم جـواب نیست

دســتــم دخــیــلِ پــنــجــره هـای قــنـوت مـانـد
شـایـد دعـای خـسـتـه دلان مـسـتـجـاب نیست

ایـن دورِ چـنـدم اسـت کـه تــسـبـیـح مـی زنـم؟
دیـگـر در ایـن تــسلـسـلِ مـطــلـق ثـواب نیست

یـک عـمـر بـیـنِ مـسـجـد و مـیـخـانـه مـانـده ام
انــگـار راه چـــاره بـــه غـــیــر از شــراب نـیست

من را بـه عـشـقِ جـامِ مـی ایـن جا کشانده اند
اما دریـــغ! قـســمــتِ مــن جــز ســراب نیست

صــد بــار اگــر زمــیــن و زمـــان زیــر و رو شــود
هـرگـز بـنـای خـانـه ـی عـشـقـم خـراب نیست

بـی خـود مـیـانِ عـلـمِ کـَمـَت جــسـتـجـو مکـن
درمـــانِ دردِ تــــشــنــگــیــم جــز در آب نـیست

بــا ایــن کــه عــطــرِ یــادِ تــو آرامـش دل اسـت
امـــا حـــریـــفِ دلـــهـــره و الـــتــهـــاب نیسـت

گــفــتـی مــیـان مــانــدن و رفـــتـــن مــخـیـرم
امـا بـدان کـه عـشـقِ تـو یـک انــتــخـاب نیست

امــشــب غــزل مـــیــانِ دلـــم مـــوج مــی زنــد
حــاجــت بــه مــیـز و دفـتـر و خط و کتاب نیست

امــشـب بــرای پـــر زدنــم آســـمـان کــم اسـت
پــرواز در حــصــارِ قـــفـس جــــز عــــذاب نیست

دیـــگـر مـــیـانِ قـــافـــیـه هـا ارتــبـاطـ نــیـسـت
دیــگـر نـشانـی از غــزل و شــعـرِ نــــاب نـیسـت

شـاعر در عـمقِ خـستـگــی اش غـرق می شود
راهِ فـــراری از دلِ ایــــن مــــنــــجــــلاب نـیـست

ایـن جـا دگـر بـسـاطـِ غـــزل جــمــع مــی شــود
شـاعـر بـه خـواب رفــته و در دیـده تـاب نـیـسـت

محمدعابدینی
1389/12/12


فراسوی فراماسونری

آسیب شناسی نگاه رایج به پدیده ی شیطان پرستی

شیطان پرستی و فراماسونری در حال حاضر یکی از جنجالی ترین و پرمخاطب ترین موضوعات محافل فرهنگی و اجتماعی به شمار می آید و موضوع بسیاری از سایت ها و وبلاگ ها و مستند ها و پست ها به تحلیل این موضوع اختصاص یافته است. جذاب بودن و سطحی بودن این مسئله موجب شده است بسیاری از توجه ها به این سو منعطف شده و تحلیل گران این پدیده ها در عرصه های مختلف فرهنگی بخصوص فیلم و سینما کانون توجه قشر گسترده ای از نسل جوان قرار گیرند. توجه به این معنا که پایه و اساس تفکرات صهیونیستی و فراماسونری بر نماد گرایی قرار گرفته امری واضح و غیر قابل تردید است. ریشه یابی عناصر کلیدی بکار رفته در نماد های مشهور و معتبر جهانی و بررسی آن ها و ارتباطشان با هم به وضوح این معنا را تصدیق می نماید. ولی در این نوشتار سعی بر آن شده که گذشته از اذعان به وجود چنین مسائلی لایه ای دیگر از این مقولات مورد کنکاش و قرار بگیرد.

به عنوان مقدمه لازم به تبییناین مسئله است که واژه ی نماد از ریشه نمود و به معنای نمایش داده شدن می باشد و در نقطه مقابل تعمق و درون گرایی می باشد. تکیه زیاد و حتی افراطی تئوریسین های این تفکرات بر ایجاد و پروراندن نماد های رنگارنگ خود روشن ترین دلیل است بر فقدان عمق این جهان بینی ها و سطحی بودن آن ها. به عبارتی دیگر اگر این گروه ها از بسته ی محتوایی قوی و قابل دفاعی بهره مند بودند هیچ گاه نیازمند تمسک به این اباطیل رنگارنگ و نشانه های گوناگون نبودند. توجه به این آسیب خود می تواند جهت دهی خوب و متناسبی برای ذهن مخاطب در مواجهه ی هدفمند با این مقولات داشته باشد. یعنی تامل در این که بهترین استراتژی در برخورد با یک ایسم سطحی بی محتوای نماد گرا چیست؟

پاسخ نویسنده به این پرسش این است که مسلما با یک پدیده ی سطحی نباید بصورت سطحی برخورد شود مخصوصا زمانی که از مقوله به اصطلاح تفکر و اندیشه و جهان بینی باشد و لباس مکتب و ایدئولوژی را به تن بی محتوای خود پوشانده باشد. با چنین مسائلی باید به صورت عمیق و ریشه ای برخورد کرد. برخورد سطحی با آن ها دقیقا همان چیزی است که خود آن ها می خواهند و ادامه ی حیات آن ها وابسته ی به آن می با شد. یعنی توجه شدن به آن ها. همانطور که در ابتدای سخن بیان شد پایه ی نمادگرایی بر نمود و به تعبیری دیده شدن می باشد و توسل آن ها بر نماد ها قطعا با هدف انحراف توجهات از فقدان محتوایی بسته ی ایدئولوژیک آن ها می باشد. در چنین فضایی برخورد سطحی و نماد گرایانه با این پدیده خود بهترین راه برای ارتزاق آن پدیده و نجات ان از مهلکه ی بی توجهی به ان می باشد که نتیجه مستقیم این بی توجهی مرگ این تفکر خواهد بود.

دنیای نماد ها و محتواهای نمادین فراماسونری و صهیونیسم و شیطان پرستی در حقیقت زمین بازی این تفکرات بازی گونه است که بازی در آن ها با هر نتیجه ای که تمام شود باز هم به نفع آن ها می باشد. اندکی خود را به جای طراحان این بازی های شوم بگذارید و به روشنی ببینید که برگزاری جلسات نقد نماد های فراماسونری و نقد قیلمهای صهیونیستی از این زاویه ی نگاه و تبیین شیطان پرستی و نقش آن در جهان می تواند چقدر برای آن ها که به سبب فقر محتوا محتاج همین توجه ها و دیده شدن ها هستند مفید و حیات بخش باشد. امروزه بسیاری از جوانان از طریق برنامه ها و سایت ها و مستند ها و جلسات نقد شیطان پرستی و از طریق نماد ها و نه زیربناهای تفکراتی با این مقولات آشنا می شوند. البته برای جلوگیری از سوء برداشت همانطور که پیش از این هم گذشت لازم به تذکر است که وجود این نماد ها و هدفمند بودن آن ها در بسیاری از موارد - و نه همه ی موارد ادعایی - غیر قابل انکار است. اما صحبت بر سر این است که استراتژی مناسب در برخورد با این مقولات چیست؟

مع الاسف اکثر کارشناسان بجای آسیب شناسی مسئولانه و هدفمند به تحلیل های مخاطب پسند و پرده برداری از راز های نامطمئنی که هیچ سودی در دانستن آن برای مخاطب نیست روی آورده اند و با این رویکرد بذر سطحی نگری را در مزارع مستعد اذهان جوانان جامعه می کارند که این زراعت شوم خود بهترین زمینه را برای هجمه های گسترده تر و سنگین تر اندیشه های سطحی چون شیطان پرستی و امثال آن فراهم می آورد. در اطراف ما پدیده های زیادی وجود دارد و مسلما برخی از آن ها منفی و برخی مثبت هستند. اما صرف منفی بودن یک پدیده نمی تواند موجب مضر بودن آن برای جامعه باشد. به تعبیری دیگر هر پدیده ی منفی توان و قابلیت اضرار به محیط را ندارد و خیلی از همین پدیده های منفی زیر گام های بی توجهی و بی اعتنایی جامعه از بین می روند و فراموش می شوند. و در مقابل پدیده های منفی وجود دارند که به شدت باید مواظب آن ها بود و جامعه در تیررس مضررات و آسیب ها و آفت های ناشی از آن ها قرار دارند.

راهکار برخورد با هر دو دسته مشخص است.با دسته ی دوم باید در کمال احتیاط و در عین حال عدم تسامح و تساهل برخود به موقع شود و درمورد دسته ی اول باید به مفاد آیه ی (( اذا مروا بالغو مروا کراما )) عمل شود. دسته دوم را باید رد نمود و از دسته ی اول باید رد شد! توجه داشته باشیم که هر دو راهکار مذکور استراتژی هستند و هر کدام در جای خود در خدمت سلامتی فکری جامعه قرار می گیرند. فقط به عنوان یک مثال کوچک به سایتی اشاره می کنم که به صورت بسیار مبسوط و موشکافانه بررسی همین مسئله پرداخته بود و یکی از مهم ترین کشفیاتش را این گونه بیان کرده بود که دجال یک چشم دارد و در فلان سریال هم چند شخصیت وجود دارند که یک چشمشان پوشیده شده است!

نویسنده ی مکتشف در همین مرحله توقف نموده و نتیجه گیری را فراموش کرده که بر فرض قبول این تشابه و قبول هدفمند بودن و اتفاقی نبودن آن چه ثمره ی خاصی و چه تاثیری بر این کشف مترتب است؟ اصلا فرض می کنیم که تمامی عوامل آن سریال کارمند موصاد هستند و لژیونر رسمی هستند و تمام این نکات برنامه ریزی شده هستند. سوال بزرگ این است که چه تاثیر منفی و مخربی قرار است بر اثر این تشابه به ذهن مخاطب ساده دل  و از همه جا بی خبر ما القاء شود؟ تا کنون با خود فکر کرده ایم که این نماد ها چه کاری از دستشان بر می آید؟ پاسخ روشن است. هیچ کاری از دست آن ها بر نمی آید. تنها کاری که از دست آن ها بر می آید همانطور که گذشت دیده شدن و نمود پیدا کردن است که به لطف دوستان تحلیل گر به خوبی در حال رسیدن به این هدف هستند. پیشنهادی که این نویسنده ی کوچک به مخاطب ارجمند خود و این گونه مطالب و تحلیل ها ارائه می کند این است که به خوبی ببیند و مواظب باشد که از روی نا آگاهی در زمین دشمن بازی نکند.

نکته ای که رهبر عزیز انقلاب در سال های اخیر مکررا به آن اشاره می کنند بصیرت است. شناختن نماد ها نیازی به بصیرت ندارد و با بصر هم به ثمر می نشیند. باید به دنبال بصیرت و تعمق نگاه و فکر بود و این تعمق را با این گونه سطحی نگری ها قربانی نکرد. هر مطلب جالب و جذاب ضرورتا مفید و مورد احتیاج جامعه نیست. یادمان باشد که یک ایسم هیچ گاه با نماد هایش رواج پیدا نمی کند. بلکه عمق محتوای آن است که باعث فراگیر شدن آن می شود و با نماد نمی توان به جنگ نماد رفت. مرگ نماد در بی توجهی به آن و دیده نشدن آن است. به قول یکی از دوستان سایبری وای بر ما که با این بازی ها سر خودمان را گرم کنیم.

محمدعابدینی
1389/12/8


سکولاریسم برای همه

مکتب سکولاریسم یکی از مهترین نقاط عطف تفکر التقاطی غربی است که مضمون اصلی و غایت نهایی آن انزوای دین و عقب راندن ایدئولوژی فراگیر و همه جانبه ی الهی تا مرز های محدود زندگی فردی و شخصی می باشد. مکتب سکولار مبتنی بر چند پایه و نهاد نظری از جمله اومانیسم و لیبرالیسم و ماتریالیسم می باشد که ریشه یابی آن نهایتا به نفی عنصر تدین حتی در حصار زندگی فردی می انجامد. به این معنا که فرجام نهایی پایبندی به سکولاریسم با پایه ها و نهاد های نظری اش امحاء نقش کاربردی شریعت در حوزه ی اجتماع و حتی در حریم شخصی است

ارتباط غیر قابل انکار بین سکولاریسم و نتیجه عملی آن در جامعه غربی یعنی پروتستانیسم مسیحی گواه روشنی بر این مدعاست. کلاه بزرگی که مارتین لوتر ملحد در قرن نوزدهم میلادی بر سر تفکر اروپا گذاشت و مردم واخورده از ظلم کلیسای مستبد و زیاده خواه و منحرف را به شورش علیه اصل دین واداشت و از آن روح اعتراض (=پروتستانت) که در حقیقت داعیه مشترک مردم و دین بود ناجوانمردانه علیه خود دین سوء استفاده نمود. عجیب این که چند صد سال بعد و در ام القرای اسلامی تفاله های تفکر پوسیده ی لوتر از دهان هاشم آغاجری در همدان ایران اسلامی در آمد که به اصطلاح مجعول پروتستانیسم اسلامی اشاره نمود.

وی با جعل این اصطلاح سه نکته را به صورت ضمنی ولی آشکار و روشن مطرح نمود: اول اینکه حوزه و روحانیت و زعمای دین و در صدر آن ها ولایت فقیه به منزله کلیسا و کشیش های ظالم و مستبد قرون وسطی در اروپا هستند و به نام دین ولی به کام خویش حرکت می کنند. دوم این که خود را مشابه نقشی که لوتر در اروپا ایفا کرد به عنوان مجدد و پاشنه ی آشیل چرخش و تحول تفکر اسلامی سیاسی در عصر حاضر و قلمرو اسلامی معرفی کرد.  و سوم این که راهکار خود برای گذار از این مرحله تلخ و راه درمان این آسیب بزرگ را سکولاریزه شدن جامعه بیان نمود و به تعبیری راه حل را در عزل دین از مناصب اجتماعی و سیاسی معرفی نمود.

مبنای لوتر و آغاجری در ارائه ی این دیدگاه اعتقادشان به عدم صلاحیت و کفایت دین در اداره اجتماع و به طور کلی دخالت در حوزه سیاست بود. پر واضح است که در صورت ریشه یابی این نظریه و مبناهای آن به این نکته خواهیم رسید که همان دلیلی که دلالت می کند بر عدم صلاحیت دین برای حضور در اجتماع به همان صراحت و ظهور دلالت خواهد کرد بر ناشایستگی دین برای حضور موثر در زندگی فردی. زیرا همانطور که زندگی فردی از زندگی اجتماعی قابل تفکیک نیست منشا اثر بودن دین نیز در این دو حیطه غیر قابل تفکیک است و لذا نفی یکی مستلزم نفی دیگری می باشد.

ذکر این مطالب برای این بود که بدانیم هجمه سکولاریسم به موجودیت و موثریت دین در مرزهای زندگی شخصی متوقف نمی شود و این ایسم با اصل موجودیت و ماهیت دین در ستیزه می باشد. اگر هم در ظاهر آشتی و سازشی بین این تفکر و دین در برخی مقاطع زمانی و مکانی دیده شده و می شود بخاطر این است که دین گاها از ماهیت خود خارج شده و هویت مجعول و انحرافی پیدا کرده است. مثل مسیحیت امروز که در اثر سلب بسیاری از مضامین اساسی و کلیدی آن به طور کلی از حیثیت اولیه خود که مسلما غیر قابل جمع با سکولاریسم است فاصله گرفته و شاهدیم که با این مکتب بر سر یک سفره نشسته اند.

حال دو سوال اساسی در هر ذهن آزاده ای باقی می ماند که غرض از نوشتن این سطور ایجاد آن ها در ذهن مخاطب محترم است. اول این که آیا واقعا در جامعه هایی که مهد تفکر سکولاریسم هستند دین به طور کل از سیاست جداست؟! البته منظور از دین در این سوال معنای عام دین یعنی مکتب و جهان بینی است. حقیقتا سیاستمداران غربی ایدئولوژی های منحرف خود را در سیاست و اجتماع دخالت نمی دهند؟ صرفا به عنوان مثال نقض اگر این گونه است چرا منع از حجاب تبدیل به یک سیاست فراگیر در جامعه غربی شده؟

چرا مبارزه با اسلام حتی در محدوده زندگی های شخصی بصورت اسلام ستیزی یکی از سیاست های اعمالی مشترک در همه دول غربی می باشد؟! سوال این است که آیا به نظر شما مخاطب فهیم و باریک بین تیغ سکولاریسم فقط متوجه دین مبین اسلام به عنوان تنها دین مبرای از انحراف های شیطانی نیست؟ این اولین مسئله که چرا فقط اسلام در معرض حملات سکولاریسم قرار دارد. و دوم این که اگر قرار است تفکیک حوزه ها و حیطه ها باشد چرا فقط در مورد دین باید این قضیه جاری شود؟! چرا سیاستمداران غربی همانطور که حوزه دین را از سیاست جدا می دانند حوزه هنر، علم، اقتصاد را از سیاست جدا نمی دانند؟! چرا پیکان سکولاریسم فقط و فقط متوجه دین است و در سایر حوزه ها سیاست بی شرمانه در خمیرمایه ی هر تز اقتصادی و سیر فرهنگی و پدیده ی هنری و فضای علمی دخالت و تحکم می کند.

امروزه در مهد سکولاریسم اغلب قریب به اتفاق مقولات و حوزه ها تحت تاثیر و حکومت سیاست هستند و سیاستمداران هستند که خط مشی همه حوزه ها را تعیین می کنن. به عنوان مثال می تون به سینما و مصداق بارز آن یعنی هالیوود اشاره کرد که چون مومی در دست سیاستمداران است و امکان ندارد محصولی از این کارگاه عظیم اصطلاحا هنری بیرون بیاید و در دل خود رسالت سیاستمداران بی هنر غربی را به دوش نکشد به نحوی که در بسیاری از موارد بعد هنری و فنی آن ها تحت تاثیر بعد غیر اصیل سیاسیشان قرار می گیرد.

در دنیای امروز هالیوود از موثرترین و گوش به فرمان ترین سربازان جبهه سیاسی مستکبرین غرب نشین به حساب می آید. خلاصه این که اگر قرار بر سکولاریسم است پس سکولاریسم برای همه ادیان و همه مکاتب و همه ایدئولوژی ها . و این که اگر قرار بر سکولاریسم است پس سکولاریسم برای همه حوزه ها و حیطه های مختلف: سکولاریسم هنری، سکولاریسم اقتصادی، سکولاریسم فرهنگی و سکولاریسم علمی ... و در یک کلام: سکولاریسم برای همه!

محمدعابدینی
1389/12/6


نذر شهید کربلا که یک ماه دیگر مسافر شمشیر هاست...

یک ماه دیگر

مشعر ... عرفات ... عجب منایی داری
از زمـزم غـم چـه چـشـمه هایی داری

ایـن عـیـد سـعـیـد هم به قـربان تو باد
یـک مـاه دگـر چـه روضـه هـایـی داری

محمدعابدینی
1391/8/5


بگیر ای آسمان دست زمین را

خــــداونــدا گـــرفــتـار گـــنـاهـم
بـبین طـوفان اشـک و درد و آهم

گـره در کـارم افـتـاده ست یا رب
گـره خـورده بـه درگـاهت نگاهم

تــو و دریــای بـی پـایـان عـفـوت
مـن و صـحـرای اعـمـال تــبـاهـم

تو نـازل می کنی بر شب ستاره
عنایت کن به شب های سیاهم

بـگیر ای آسـمان دسـت زمین را
خــــداونــدا گـــرفــتـار گـــنـاهـم

محمد عابدینی
1391/8/4


کـرده ای بـا غـم خـود پـشـت مـرا چـون پـل خـم
و بــه مــن لــطـف نــمـودی و عــطـا کــردی غــم

چشم من چشمه ی موج است؛ و گر نه اطـلس
بــرکــه ای بــود کــه بــا اشــکِ فــراقـت شد یـم

نــوســانِ دلــم از جــنـبـشِ ســرخِ لــبِ تــوسـت
مـی پـــرد کـــنــتــورم از بـــرقِ نـــگاهــت هـر دم

گــر چــه خــورشــیــدِ مــرا از دلِ صــبــحـم بـردی
ســائــلِ رنــدِ شــبِ جــمــعــه ی چـشمانِ تو ام

نــه فــقــط مــن بــه لــبــم داغِ گــنــاهــت مـانده
لــبِ خــسرو ... لــبِ فـرهاد ... لــبِ مـجنون هم

شـــهــرِ آبـــاد دلـــم هــر چــه مـــقــاوم بـــاشــد
مـــی شـــود بـــر اثـــرِ زلـــزلـــه ی یـــادت بـــــم

شـعـرم آشـفـتـه و گـنـگ اسـت خـودم می دانم
اســبِ وحــشـی غـــزل کــرده ز مــضـمـونـت رم

محمد عابدینی
1391/7/25