دیگر نفس نمانده در این نای سوخته
جز این طنین خسته و آوای سوخته
مثل همیشه حسرت و دل کندن و غم است
تقدیر نانوشته ی دل های سوخته
با هر غزل به شوق تو تا صبح می دوم
در امتداد قافیه با پای سوخته
عمری است عاشقت شده این مرد بی قرار
این مرد زخم خورده ی شیدای سوخته
از این به بعد وقت صدا کردنم بگو
آقا سلام... با تو ام آقای سوخته
محمد عابدینی
1394.10.6