سفارش تبلیغ
صبا ویژن

سیب خیال

دیگر نفس نمانده در این نای سوخته
جز این طنین خسته و آوای سوخته

مثل همیشه حسرت و دل کندن و غم است
تقدیر نانوشته ی دل های سوخته

با هر غزل به شوق تو تا صبح می دوم
در امتداد قافیه با پای سوخته

عمری است عاشقت شده این مرد بی قرار
این مرد زخم خورده ی شیدای سوخته

از این به بعد وقت صدا کردنم بگو
آقا سلام... با تو ام آقای سوخته

محمد عابدینی
1394.10.6


محمد عابدینی

ای معمّای نگاهت مشکلِ بی خواب ها
کارِ موهایت پریشان کردنِ بی تاب ها

پشتِ نستعلیق را ابروی تو خواهد شکست
متنِ گیسویت پر از آرایه ها... اطناب ها

نام تو دارد به هم می ریزد علم نحو را
حسِّ پنهان در حروفت برتر از اِعراب ها

روحِ "تخییر"م "برائت" دارد از هر "احتیاط"
سوختن در شوقِ تو مَجرای "استصحاب" ها

باب دین و عقل را بستی ولی "کافی" نبود
شد جنودِ عشق آخر فاتحِ این باب ها

نیش ها باید که نوشید از سبویت عشق را
ای عسل تر از عسل ها... ناب تر از ناب ها

لنز ها هر وقت بی پروا نگاهت می کنند
ماه پیدا می شود در آسمانِ قاب ها

بر سرم آوار ها آورد زلزالِ لبت
آن چه تقسیم اراضی کرد با ارباب ها

محمّد عابدینی

1393.10.28


پی نوشت:
تخییر، برائت، احتیاط و استصحاب از اصطلاحات علم اصول فقه هستند.


شیخ سلمان بایست... دردِ تو را
نسلِ من دردِ خویش می داند

گرگِ آلِ خلیفه را بحرین
روزی از خاکِ خویش می راند

شک نکن... نسلِ زنده ی ایران
پشتِ تو ایستاده همچون کوه

پای این آرمانِ توحیدی
قومِ سلمان همیشه می ماند

محمّد عابدینی


پی نوشت:
شیخ علی سلمان دبیرکل جمعیت ملی اسلامی
الوفاق بزرگترین تشکل معارض شیعی در بحرین
هفته ی گذشته توسط نیروهای امنیتی این کشور بازداشت
و به مکان نامعلومی منتقل شد.


مولا تویی، من بنده ام، چیزی ندارم
با لطفِ تو من زنده ام، چیزی ندارم

فقر است سر تا پای من، خالی است دستم
از فقرِ خود شرمنده ام، چیزی ندارم

یک عمر دل بستم به دنیا، مست بودم
حالا ولی دل کنده ام، چیزی ندارم

از بس خطا کردم بدون مکث دادی
در دستِ چپ پرونده ام، چیزی ندارم

مارِ گناه و شرک را در آستینم
با دستِ خود پرورده ام، چیزی ندارم

آنجا که باید گریه می کردم نکردم
حالا که غرقِ خنده ام چیزی ندارم

اصلا خودت می دانی و اوصافِ حُسنت
مولا تویی، من بنده ام، چیزی ندارم

محمّد عابدینی
1393.10.20


تو نیستی و قافیه ام پُر شده از غم
تصویرِ تو در قابِ غزل گشته مجسّم

با شوق تو در حسرتِ تو می دوم آری
باید بشود بیشتر این فاصله ها کم

از عرشِ تو نازل شده بر فرشِ دلِ من
این بغضِ ترک خورده و این گریه ی نم نم

پلکی زدی و زلزله ی چشمِ تو گم کرد
تهرانِ غزل های مرا یک شبه در بم

آرامِ دلم هستی و در عینِ تناقض
رم می کند اسب دلم از نام تو هر دم

تقدیرِ مرا عشقِ تو این گونه رقم زد:
من مسئله ای ساده و تو پاسخِ مبهم

دل میکَنم امّا دلِ من بسته به جاییست
انگار گره خورده به گیسوی تو قلبم

محمّد عابدینی
1393.9.28


من مرده ام انگار... هستم سرد و بی جان
از بس که خون کردی دلم را نامسلمان

از چشم های تیره ات هم تار تر بود
شب های بی باران و بی مهتابِ تهران

عمریست من را در پیِ خود می دوانی
با این دو پای خسته... با این کامِ عطشان

گاهی به گوشم می رسد آواز سهراب
از دشت های بی کرانِ سمتِ کاشان

تو زیرِ باران بی امان می رقصی آیا؟
یا یا پشتِ اشکم می شود تصویر لرزان؟

وقتی لبم اسرار خود را با لبت گفت
لب های من را مُهر کردی... مِهرِ کتمان

باید تو را پیدا کنم هر جا که باشی
ساری... خراسان... انزلی... تبریز... کرمان

گرگان و یزد و سیستان... گیلان و قزوین
در جستجویت می دوم استان به استان

دریا فقط حرفِ مرا می فهمد و بس
ای موج من را سمتِ ساحل برنگردان

دنبالِ سربازِ دلم می گردم ای عشق
در لشگرِ گیسوی تو گردان به گردان

با هر بهانه باز می گردی به ذهنم
با سردیِ آبِ خنک... با گرمیِ نان

با سحرِ چشمانت معمّا های من را
حل می کنی جدول به جدول سخت و آسان

گاهی نیازی نیست تا چیزی بگوییم
باید قدم زد با تو در طولِ خیابان

با گوشه ی چشمِ تو بی پروا نهادم
گوی دلم را در دلِ میدانِ چوگان

وقتی جدایی سرنوشتِ تلخ ما هست
برخیز... بسم الله... ای چاقوی زنجان

محمّد عابدینی
1393.8.27


ایرانی ام... فرزندِ ابر و باد و باران
انگشتِ دنیا از شکوهِ من به دندان

بر باد داده نقشه ی مستکبرین را
طوفانِ جمهوریِ اسلامیِ ایران

نمرود ها آتش به پا کردند صد بار
امّا خدا می کرد ایران را گلستان

دستِ خدا را بار ها دیدیم در جنگ
در فتحِ خرّمشهر... آزادیِ بُستان

یادش نرفته آسمانِ پیرِ بغداد
پروازِ استثناییِ عبّاسِ دوران

امروز هل من ناصرِ خشمِ "نِمِر"ها
زانوی فرعونِ عرب را کرده است لرزان

می آید از بیروت بوی نصر امروز
جایی فرا تر از بلندی های جولان

سجّیل های سنگ در دستانِ غزه
در مشت هاشان خشم و غیرت هر دو پنهان

روزی نمازِ جمعه می خوانیم با هم
در مسجد الاقصی به یادِ حاج رضوان

یک روز خواهد گشت اسرائیل نابود
با همّتِ مردانِ حزب اللهِ لبنان

این جا ولی در سایه ی تدبیر و امّید
گم می شود در شهرمان عطرِ شهیدان

چشمی به مسئولینِ راه آهن ندارم
باید فداکاری کند هر بار دهقان

دنیای موهومِ سرانِ فتنه گر را
یک روز خواهد کرد حزب الله ویران

دارد صدای اربعین می آید انگار
دریاب بوی سیب را از مرزِ مهران

محمّد عابدینی
1393.8.28