سفارش تبلیغ
صبا ویژن

سیب خیال

سیب خیال

آقا جان!
بغضی سرد
 آرام از ناودان دلم می چکد
و من پشت پرده ای از اشک
رد پای تو را در برف های غیبت دنبال می کنم
تا کی حیرانی و پریشانی تو
مرا در بیابان های غربت و غم خواهد دواند؟
و دل تو از پشت کدامین ابر
از درماندگی من خواهد گرفت؟

آقا جان!
جمعه تمام روز را برایت گذش
تسروی تمام روز را برایت دست تکان داد
غرور ابری شکست و تمام روز را برایت گریست
اما تو
آرام آرام
در صحن دلم قدم می زدی

آقا جان!
مهمان کن دهر را
به شهادتینی
کنار بستر احتضار ثانیه ها
و من رابه جرعه ای عروج
کنار ابهام سایه ها

آقا جان!
واژه ها بی اعتنا از مقابل ذهنم عبور می کنند
و من با چشمانی پر از اشک
در حاشیه ی خیابان های شعر
مسافر معانی جمکرانی ام 

آقا جان!
آه ها
در ازدحام درد ه
اراه حنجره ها را گم کرده اند
واژه ها
با زنبیل خالی
از بازار ملکوت بازگشته اند
و تمنا ها
بر دامن ظهور چنگ زده اند
آقا جان برگرد!

آقاجان!
بارها
نام‌‌ تو را بر پیشانی‌ بلند آفتاب ‌خوانده‌ایم
بارها
میان‌ چک‌چک ‌قطره‌های ‌باران
صدای ‌طرد دانه‌های ‌تسبیحت ‌را شنیده‌ایم
بارها
تو را میان ‌ستاره‌ها گم ‌کرده‌ایم
و سراغت ‌را از قاصدک‌ها ‌گرفته‌ایم

آقا جان!
من
در خانه ی پدری خویش نیز
نماز باران را شکسته می خوانم
من
مسافر همیشگی کرانه های تو ام

محمد عابدینی


این شعر کوتاه و ناشیانه و ناقابل رو سال گذشته به درخواستیک از بزرگواران به صورت فی البداهه نوشتم و تقدیم کردم
ولی بعد ها دیدم توی وب پر شذه و بار ها پیامکش هم برای خودم اومد!
لذا فکر کردم بهتر باشه توی وبلاگم هم ثبتش کنم تبسم
میلاد مسعود بقیة الله العظم رو به همه ی میهمانان عزیز سیب خیال تبریک می گم

با سلام ای آقا
 شبتان مهتابی
 روز میلاد شما در پیش است
 عرض تبریک آقا
 و کمی بیتابی
 چشم عالم به دقایق نگران خواهد شد!
 کوچه ها منتظرند
 دشت ها حوصله ی سبزه ندارند دگر
 پس چرا دیر آقا؟!
 ای نفس ها به فدای کف نعلین شما!
 اندکی تند قدم بردارید!

محمد عابدینی 1390

 

سیب خیال

بـر اشـک ـهای یاغـی خود چـیره می شوم
در آیـــه ـهـای فـــاتــحـه ام خـیره می شوم

در عــمـقِ جــاده هـای مـــه آلــودِ انــتـظـار
آهسته فـــیــد می شـوم و تـیره می شوم 

محمد عابدینی 

پی نوشت1: فـــیــد اصطلاحی هست در فیلمبرداری ...
انتهای یک پلان تصویر آهسته آهسته تیره می کنن تا نهایتا کاملا سیاه بشه ...
به این حالت فــیــد گفته می شه

پی نوشت2: اگه از این واژه خوشتون نیاومد می تونید واژه ی مـــحــو رو باهاش جایگزین کنین
به این می گن دموکراسی ادبی 

 


جمعه ها فـاصله ام با تو فـقط یک قدم است
نـبـض شـیــدایـی مـن در نـوسـانِ قلم است

غـــزلــم بــــیــت نـــدارد غــزلـــم آواره است
غـزلم نـقطـه ی گـنگی ز وجود و عـدم است

بــر لــبـم آمـــده جــانـم گــلِ نـرگـس بـرگـرد
شاید این نـوحـه ی جاویدِ لـسانِ عجم است

و اگــر جــانِ مـــرا خــواســتـه بــاشـیـد آقـــا
بـا زبـانِ خـودتـان پـاسـخ مـن صـد نعم است

دلِ احــساس مـرا عــطرِ حـضورت بـُرده ست
عـددِ عـاشـقـیــم بــیـشـتـر از هر رقم است

عـشـقـت از ابــرِ غـزل بـر سـرِ قـلـبـم بـاریـد
شـاهـراهِ سـفــرِ قـرمـزِ عـشقت رگـم است

چهارده قرن جـهان بی تو به خود می پـیچد
چهارده ساعت اگر مانده بیایی نه کم است

حـــالِ دلـــدادگــی ام رو بــه وخـــامــت دارد
قـرصِ خـورشـیـدِ جـمـالِ تـو دوای دلم است

هیـچکـس چون تو سزاوارِ غزل گفتن نیست
شاعرِ عشق تو هستم غزلت بر لـبم است

روی خورشید تو گر پشتِ زمان پنهان است
نـائـبـت خـامـنـه ای مـاهِ تـمـامِ شبم است

محمد عابدینی
1390/11/7


رهـاسـت در دل غـم های کـهکشانی من
غــزال مــسـت غــزل هـای آسـمـانی من

بـه دردواره ی نـمـنـاک اشـک ها پـیـوسـت
تنِ شکـسـتـه ی ایـن بـغـض جـاودانـی مـن 

به خـون کشانده نـفس های بـیـت های مرا
ردیــف و قــافــیـه ی طــبـع شـوکـرانـی مـن

کــبــوتــرانــه تــریــن داغ پـــر کــشــیــدن را
بـه دل نــشـانـده تــمـنـای جـمـکـرانـی مـن

گــنــاه شــیــعــه تــو را مــیـزبـان بــاران کـرد
فـدای بـغــض نــهــانــت مــن و جـوانـی مـن

محمد عابدینی
1390/9/29


وقـتی تو نیستی نـفَسم درد می کـند
از وزنِ دوریَــت کــمــرم درد مـی کــنـد

یک عمر جامِ هجر تو را سر کشیده ام
حـالا تـمـامِ زنـدگـی ام درد مـی کـنـد

شوقِ تو دست های مرا بال کرده است
از بـس پـریده ام قـفـسم درد می کند !

گـفتی که بشکـنیم بُتِ نَفسِ خویش را
شرمـنده ام ؛ ولی تــبـرم درد می کـند !
 

پژواکِ آااااه می رسد از عمقِ بیت هام
آقـــا ! نـگاه کــن ... غـزلم درد می کند

محمد عابدینی
1380/7/19


تـکرار می شونـد پـیـاپی درام ها
از یاد برده طعمِ تو را ذهن کام ها

صیاد ها به شوق تو آواره می شوند
پاسخ نمی دهی به معمای دام ها

فرهاد و خسرو از پیِ تو در کنارِ من
شورِ رسیدنم به تو در نبضِ گام ها

بر راهِ تو نشسته ام ای کاش بگذری
صد ها علیک مانده به راهِ سـلام ها

باید بـهار ریـخت به رویـای دشـت ها
باید ستاره کاشت به دامان شـام ها

با یک غزل نمی شود اوصافِ عشق گفت
مــحــوِِ مــعــانــی تــو حـروف و کـلام ها

پس کی طلوع می کنی از پشتِ قرن ها
ای آفـتـاب گــم شـده در کـنــجٍٍ بــام هـا

محمد عابدینی
1390/6/18


آقـا در این تــلاطـــم مـــطـلـق قــرار کـو ؟
پــایـان شــاهـنـامـه ی ایـن انـتـظـار کـو ؟

آقـــا چــقـــدر نــدبـــه بــخــوانــیـــم تــا ظـهـــور ؟
از بـهـر چـیـسـت فـاصـلـه ؟ تـقـصـیـر ؟ یـا قـصـور ؟

شـایـد بــرای آمــدنـت اشـتـیــاق نـیــســت
در قـلـب هـا ز غـیـبـت تـو درد و داغ نـیـسـت

یـعـنـی اگـر بـه شـوق فـرج انـتـظـار هـسـت ...
چــشـمـی بـه راه آمــدن آن ســوار هــسـت ...

دیـگــر دلیــل خــوانــدن آیــات صــبــر چیــســت ؟
دیـگـر دلـیـل مـانـدن مــــه پـشـت ابـر چـیـسـت ؟

چـون خـانـه ای ز شـوق تـو ویـرانه می شوم
چـون پـیـلـه در هـوای تـو پـروانـه مـی شـوم

وقــتـی ورق ز الـعــجـلـم تــیــره مـی شـود
آقـا بـه خـط کـوفـی آن خــــیــره مـی شـود !

" آقـــا بـیــا " به لهجه ی کوفـی جدید نیست !
مـرزی مـیـان کـوفـه و نـسـل جـدیـد نـیـسـت !

آن روز نـدبــه خــوانــدن آن ها گـناه بود !
هـر الـعـجـل مـعـادل یـک قـتـلـگاه بـود !

آیـا اگـر دوبـاره مـحــرم بـه پـا شـود ...
آقـا اگـر دوبـاره زمـیـن کـربـلا شـود ...

هر نـدبه خـوان برای تو یک یـار می شـود ؟
یـا نـامـه هـای الـعـجـل انـکار مـی شـود ؟

محمد عابدینی
1390/6/13


داری طـلـوع مـی کـنی از سمت مـشرقـم
از سـمـت عـشـق های فـرا تـر ز مـنـطـقـم

سر می زنی تو از دل دریای عشق و خون
از عـمـق زخـم های جگـر سوز بـیـسـتـون

مــی تــــابــی از فــراز غــزل هـای داغ دار
بـر پـهـنـه ی مـعانـی بـی تـاب و بـی قـرار

می آیـی از مسـیرِ گـســل های درد خــیز
دریــاب حــال و روزِ مــرا ایـهـا الـعـــــــــزیـز

از اشـک چـشـم های بـه پـیـمانـه دوخـته
یک بـیـت مــی بریز در این طـبـع سـوخـته

در کـوچـه بـاغ مـثـنـوی ام مـصـرعـی بـکار
بـر تــشـنـه زار قـافـیـه هـایـم نــمـی بـبار

محمد عابدینی
1390/5/6