سیب خیال

زلف فرات

حضرتِ عباس روان می شود
در پـــی آن آبِ روان مـی رود

لــحـظــه ی آخــر کـه پــی آب رفـت
با دلِ خوش طفلِ حسین خواب رفت

کاش نمی رفت عمو بهرِ آب
پیشِ عمـو هـیـچ بـود نهرِ آب

تشنگی و عشق و ابالفضل و آب
یــاد ابــالـفــضـل ز طــفــل ربــاب

بین دو کفّش چو رهی باز گشت
آب هـمه اشـک شـد و باز گشت

آب ، خـمارِ لبِ عطشانِ تو
زلفِ فرات است پریشانِ تو

مشک پر از آب شد اما سراب
نقشِ دلِ شادِ تو شد روی آب

راه و ابـالـفضل و خـیام و امـید
دستِ ابالفضل و سپاهی پلید

دستِ ابالفضل جدا می شود
هدیه به درگاهِ خـدا می شود

تیر که بر مشکِ علمدار خورد
شیشه ی امید به دیوار خورد

تیر نه بر مشک که بر دل نشست
کشتیِ عـباس که بر گل نشست

تیرِ کـمانـدار که بر مـشک خورد
مشک به طفلانِ حرم رشک برد

مشک دلش خواست که دریا شود
یــک نــفــره سـاقـی دنـیـــا شـود

خوب نـظر کن به نوکِ تیزِ تیر
می نگرد صاف به مشکِ امیر

کاش یکی بشکند این تیر را
تــا نــبـُـرد بــنـدِ دلِ مــیـر را

قامتِ عباس ببین مثلِ شیر
تا لـحـظاتـی دگـر آید به زیر

سـاقـی لـشـگـر هـمـه را آب داد
تشنگی اش هدیه به سیلاب داد

آب شـهـادت به وفای تو داد
جانِ دو عالم به فدای تو باد

محمدعابدینی
1384

پی نوشت:
این مثنوی رو بیش از هفت سال پیش نوشتم و جزو اولین تجربه های شعرم و البته ناشیانه تر از سروده های جدیدم هست.

 


پشت واژه های غزل

دلم برای خودم شور می زند امشب
برای خـلق غـزل زور می زند امشب

در این دقایقِ حساسِ عشق، ساعتِ بغض
بـه طـبـلِ قـافـیـه نـاجـور مـی زنـد امـشـب

کمند زلف تو از پشت واژه های غزل
دل خـیـال مـرا تـور مـی زنـد امشب

به یمن توبه ی خود از شراب و از مستی
لـبـی بـه بـاده ی انـگـور مـی زند امشب

نبرد ذهن من و خاطرات مبهم توست
کنون که قافیه شیپور می زند امشب

محمدعابدینی
1391/10/7


ماه علی

پرچم به دست و خون به دل و بی قرار بود
قــاســم مــیــان مــعــرکــه و او کـنـار بـود

او مردِ تیر و نیزه و شمشیر بود و رزم
یک گوشه ایستادن او نـنـگ و عار بود

با کامِ خـشک و تشنه ولی مثلِ آبشار
در گوشه ای زِ معرکه چشم انتظار بود

شمشادِ ماه روی علی با مرامِ خویش
در بوستانِ عـشـق و ادب گـلـعذار بود

در آسمانِ فضل و وفا قرصِ ماه بود
خُلقش شبیهِ مادر و حـیدر تبار بود

در کهکشانِ عشقِ ابالفضلِ مـاه رو
خورشیدِ بی غروبِ ولایت، مِدار بود

صد ها ستاره از پدرش ارث برده بود
دریـای پـرتـلاطـم مــجـد و وقـار بـود

 تـسـلـیـم امـر رهـبـر فـرزانه شد ولی
شمشیر در غلاف خودش بی قرار بود

یـک عـمـر در طـواف مـحـبـت شـبیه ماه
شمعش حسین و عاشقِ پروانه وار بود

حالا ولی برای کمی آب از فـرات
با کامِ تشنه راهی یک کارزار بود

با مشکِ خشک و توشه ی امید روی دوش
بر اســب بــاوفــای نــجــیــبـش سـوار بـود

می تاخت با تمامِ توان اسبِ خـویش را
چشمش غریقِ نور و دلش غرقِ نار بود

می تاخت سمتِ علقمه و از سپاه کفر
در بـیـن راه عـلـقـمـه چـنـدیـن هزار بود

هر کس که عزمِ کشتن او داشت بی درنگ
در دام حــربـه هـای بــدیــعـش شــکار بـود

عباس تا قدم به دلِ نخل ها گذاشت
تنها جوابِ "من چه کنم"ها فـرار بـود

 با یادِ کامِ تشنه ی اطفال و کودکان
قلبِ عزیز فاطـمه تحتِ فـشـار بـود

لب های تشنه را به سبوی وفا سپرد
از سکرِ بـاده هـای مـحـبـت خـمار بود

می داد دست و دست زِ بیعت نمی کشید
ایـن هـا بــرای مـــاه عـــلـی افــتـخـار بـود

این قصه در خیالِ دلش تازگی نداشت
از کـودکـی بـه عـشـق برادر دچار بود

یک بیت مشکِ پاره و یک بیت اشکِ آب
آری هـمـیـن مـشـاعـره پـایـان کـار بود

در سـوز نــانــجـیـب زمـسـتـان نـیـنـوا
شد دشت، غرقِ لاله و فصلِ بهار بود

انـگـار آســمــان نــفــسـگـیـر کـربـلا
در چشم های خیسِ علمدار، تار بود

انگار روحِ سبزِ علمدارِ عـاشـقی
پرواز کرده بود و رها از حصار بود

بر پیکرش زمانه گلـستان کشیده بود
گل های زخم در تنِ او بی شمار بود

مردی نمانده بود در آن دشتِ لاله خیز
تنها حسین بر سرِ او غـمـگـسـار بـود

محمدعابدینی
1391/10/6


دشت سرخ لاله

در عمر خود ندیده ام از عشق جـیز تر
از جـاده هـای پـر خـطر عشق لـتیـز تر

از دشـنـه ای کـه وارد قـلبم نـموده ای
دسـتـان کــاوه هم نـتـراشـیـده تـیز تر

در عـالم خـیال و غــزل هـم نـدیده ام
از دشت های سترخ لـبت لاله خـیز تر

چون ذره ای دلم شده از بس ندیدمت
چـیـزی شبیهِ دانه ی هِل بلکه ریـز تر

یک لـحظه بود قصه ی دل دادنم به تو
از مـاجـرای سـیـب و حـوا نـاگـریـز تـر

محمدعابدینی
1391/10/1


سبزه زار قافیه ها

بــایــد غــزل ســرود بــرای کــسـی کـه مـاه
در آســمــانِ آیـنـه هـایــش نــشـ
سـته است

وقـتـی غــزل بـرای تـو بـاشـد غــزالِ عــشـق
در سـبـزه زارِ قــافـیـه هایـش نـشسته است

مــتــنِ غـــزل تـــرانـه ولـی زیـــرِ بــارِ بـــغـض
زخـمـی میانِ حـاشیه هایش نـشسته است

داغِ دو اســـتـــکــان غـــــزلِ داغِ تـــــــازه دم
روی دلِ مـشـاعـره هـایـش نــشـسـته است

ایـن بـار هـم نـشـد کـه بـرایـش غــزل شـوم
شعری شبیهِ قطعه به جایش نشسته است

محمدعابدینی
1391/9/28


سیب خیال

چشمان عشقخیز تو معنای عاشقی ست
شب های شعر موی تو یلدای عاشقی ست

هر مصرعی مناسب احوال عشق نیست
دربار شاه بیتِ غزل جای عاشقی ست

بغضی که در گلوی خیالم نهفته است
غمگین ترین ترانه ی شب های عاشقی ست

این گونه مست بودن و این سبک شاعری
از معجزات روشن صهبای عاشقی ست

من عبرتی برای غزل های عاشقم
امروز من مساوی فردای عاشقی ست

محمدعابدینی
25/9/1391


مرد رویای خدا

عـاقــبــت یــک روز مـی آیـد ز راه
مــردِ رویـــای خـــدا روحـی فـداه

مـی زنـد بر کوچــه ها رنـگِ بـهار
می کـِـشد در آسـمانِ شهر ماه

مـی رود سـمت گـلـسـتان بقیع
گوشه ای را می کند با غم نگاه

بـغـض دارد در گـلویـش یک جهان
مـی کـشـد انـدازه ی ده قـرن آه

روبـروی دشـمـنـان مـی ایـسـتـد
پشت او سـید عـلی با یک سپاه

مـی دهــد رونــق بـه بــازار خــدا
خـطِّ بـطـلان می کـشد روی گناه

ماه چشمانش که تابان می شود
روزگـار کــفـر مـی گــردد ســیـاه

محمدعابدینی
1391/9/20


تفسیر عاشورایی

قـرآن را تـفـسـیـر کـردنـد
آیــه آیــه ...
شـرح کـردنـد ...
شـرحـه شـرحـه ...
ورق ورق ...
اربــا اِربــا ...

پی نوشت:
متن بالا که در قالب یک پیام در پیامرسان منتشر شده بود سال گذشته رتبه دومِ پنجمین دوره ی
 طرح ملی وبلاگنویسی بوی سیب در رشته ی ریزنوشته های عاشورایی به دست آورد


 

لبیک یا حسین

شب عاشورای حسینی ... خیابان ها شهر ما ... دسته های عزاداری در جنب و خروش ... صدای مرا می شنوی برادر؟ ... این هیاهو ... این صداهای جور و واجور ... این طبل های تو خالی ... این شیپورهای از نفس افتاده ... آیا اجازه خواهند داد صدایم به گوش تو برسد؟ ... آیا فرا تر از این ازدحام شلوغ طنین صدای امام شهیدت را می شنوی؟ خوب نگاه کن! آیا بین این همه گوش که پر شده اند از صدای طبل و شیپور ... گوشی شنوا پیدا می کنی تا صدای "هل من ناصر" امامت بدون لبیک نماند؟ 

ببین برادر! حافظه تاریخ پر است از ندا هایی که تا ابد در گوش بشریت طنین خواهند انداخت و بنی آدم هیچ گاه نخواهد توانست این ندا های حیات بخش را از یاد ببرد. کی بشر خواهد توانست ندای "این عمار" امیر المومنین (ع) را فراموش کند؟ تا انسان در این پهنه خاکی نفس می کشد جان عمار ها تشنه لبیک گفتن به این فراخوان فراتاریخی و فراجغرافیایی است. از همین قبیل است ندای هل من ناصر ینصرنی سید الشهداء (ع) که اختصاص به هیچ زمان و مکانی ندارد و مخاطبش همه انسان های آزاده در طول تاریخ و عرض جغرافیا هستند.

اندکی دقت در مفهوم نصرت و تعبیر لبیک جلوه ای بزرگ از مظلومیت سید شهیدان عالم و شهدای کربلا را برای ما نمایان می سازد.به طور کلی رهبران بزرگ همیشه برای حرکت خود اهداف و آرمان های مشخصی تعریف می کنند و پیروزی و شکست آن ها در ارتباط مستقیم با تحقق همین اهداف یا عدم آن ها رقم می خورد.اما هدف و یا به تعبیری صحیح تر اهداف ابا عبد الله الحسین (ع) چه بود؟ وقتی به وصیتنامه، سخنرانی ها، نامه ها و دیگر بیانات امام در طول این حرکت مراجعه می کنیم در می یابیم که احیای دین، احیای فریضه امر به معروف و نهی از منکر و احیای سیره همه جانبه ی نبوی از جمله اهداف امام و دیگر شهدای کربلا هستند.

حالا خوب نظر کن و ببین! چه کسی در صحنه نبرد عاشورا پیروز شد و چه کسی شکست خورد؟ همان طور که خود امام فرمود: "نصبح و تصبحون و ننظر و تنظرون اینا احق..." . اگر امروز در اقصی نقاط عالم طنین اذان و شهادتین بلند است محکم ترین دلیل است بر پیروزی قاطع حسین (ع).البته به نظر می رسد تعبیر بهتر این است که به جای تعیین پیروز این نبرد بگوییم این جهاد همچنان ادامه دارد و صحنه این جنگ بین حسینیان و یزیدیان همواره رو به سوی سلحشوران تاریخ گشوده است.مستند این ادعا این است که همیشه حسینیان هستند و همیشه یزیدیان هم حضور دارند و حسینیان به تاسی از سید و سرورشان هیچ گاه دست بیعت به یزیدیان نخواهند داد و به همین خاطر این جنگ تا همیشه ادامه خواهد داشت.

حال این ما هستیم و این انتخاب بزرگ همواره در مقابل ماست و دو راهی دنیا و کربلا همیشه پیش پای ما قرار دارد. لبیک به حسین و تمسک به حبل محکم الهی یا غرق شدن در منجلاب هوی و هوس این دنیای سخیف و در یک کلام پاسخ دادن به فرمایش امام آن گاه که به عبد الله بن عمر فرمود: "اتق الله یا ابا عبد الرحمن! و لا تدعن نصرتی".در این مرحله باید به این پرسش پاسخ داد که یاری حسین در چیست و چگونه می توان استنصار او را لبیک گفت. اما پیش از پاسخ به این سوال طرح یک نکته ظریف و مختصر ضروری است و آن این که در عالم واقع و حقیقت این امام نیست که محتاج یاری ماست. این ماییم که نیازمند یاری اوییم. مگر نه این است که او را سفینه النجاه خوانده اند؟ چگونه است که کشتی نجات خود نیازمند یاری باشد؟!

بله ... این ماییم که نیازمند دستگیری حسینیم و اگر او این ندا را سر داد نشان گر اوج اشتیاق او برای هدایت امت اسلام و یاری رساندن به جامعه اسلامی بود که بواسطه انحرافات وسیع و گسترده در همه جوانب آن در بستر احتضار حیات روحانی قرار داشت.صحبت بر سر شیوه یار امام بود. همانطورکه بیان شد هر رهبری از حرکت خود هدفی و یا اهدافی دارد و یاری رساندن به او در قالب گام برداشتن در راستای تحقق اهداف اوست و اهداف امام را هم که متذکر شدیم. اینک این ماییم و این آرمان حسین (ع). که اگر در امتداد آن قدمی برداریم بی شک در قیام حسین بن علی (ع) سهیم و شریک خواهیم بود و نام ما را هم در زمره سربازان عاشورا خواهند نوشت.

اما مع الاسف در اذهان عموم آنچه از شنیدن نام حسین و اباالفضل متبادر است فقط لب های تشنه است و خون های به زمین ریخته شده و دریغ از اندکی تامل و تفکر پیرامون این که این خون های مطهر به کدامین انگیزه و هدفی بر زمین ریخته شده اند و این لب های خشک و ترک زده به چه شوقی مدام جماعت اشقیا را تا آخرین لحظات مخاطب قرار می داده اند؟ دستان اباالفضل العباس (ع) به چه داعیه ای از تنش جدا شد؟ آن گاه که لحظه ای قرار می گیرد و چشم می دوزد به دست قلم شده اش بر روی زمین و با صدایی محکم ندا می دهد که: "و الله ان قطعتموا یمینی ... انی احامی ابدا عن دینی".

آری برادر! باب الحوائج در این کلام لفظ "ابدا" را بی هدف به کار نبرده است. یعنی درست است که او تا دقایقی دیگر جام شهادت را سر خواهد کشید ولی نام اباالفضل (ع) و مکتب عباس (ع) قرار است تا ابد از دین خدا حمایت کند و وای بر ما که در ایام محرم به نام اباالفضل (ع) علم مسیحیان را در کوچه و خیابان بلاد اسلامی بلند می کنیم و وای بر ما که چه دردی را بر قلب عباس بن علی (ع) وارد می کنیم. وای بر ما اگر روزی برسد که اهداف حسین (ع) و عباس (ع) را زیر پای دسته ها و مجالس عزاداری حسین (ع) و عباس (ع) ببینیم.

 همان طور که حتما به گوشت خورده است حسین (ع) تشنه لبیک بود نه آب. لب های نازنین حسین (ع) بلافاصله پس از شهادت به دستان پیامبر (ص) سیراب شد اما تشنگی او برای لبیک و برای هدایت امت پیامبر (ص) و برای تحقق اهداف بلندش همچنان باقیست. بانگ رحیل کاروان حسین (ع) همچنان جاریست. عبدالله بن عمر ها همچنان به سردی نفس می کشند. سایه شوم عبد الله بن زبیر ها همچنان بر دوش امت اسلام سنگینی می کند و شمر و ابن زیاد و عمر سعد و یزید و یزیدیان (لعنه الله علیهم اجمعین) همواره بر روی کره خاکی وجود دارند و در مقابل، حسین زمان امام منتظر (عج) همچنان منتظر لبیک ماست و وای بر ما و نامه های "آقابیا"ی ما که اگر بقول غزوه عزیز مهرشان فریب و خطشان کوفی نبود دوران غیبت این همه به درازا کشیده نمی شد و این است اشاره ای به ارتباط عمیق و وسیع مفهوم انتظار و عاشورا که در این مختصر مجال پرداختن بیشتر به آن نیست.

مهم این است که حسین زمان و حسینیان زمان را بشناسیم؛ به حسینیان ملحق شده و به یاری حسین عصر بپردازیم و در مقابل یزید و یزیدیان با همه گروه بندی های مختلف و همه جریان های متفاوتشان را بشناسیم و لحظه ای از جهاد در مقابل آن ها باز نایستیم که این مهم محقق نمی شود مگر با قدرت بصیرت که بتوانیم از ورای غبار فتنه های آخر الزمانی نور حقیقت را ببینیم و امام خویش را بشناسیم که پیامبر فرمود: "من مات و لم یعرف امام زمانه مات میته جاهلیه"پس خوب دقت کن که انتظار مهدی موعود (عج) فقط با "آقابیا" گفتن نیست. باید آستین بالا زد و در راه اهداف حسین (ع) و اعتلای دین خدا تلاش کرد.

ذکر این نکته نیز برای فهم بهتر مطلب خالی از لطف نیست که دقتی اجمالی در بیانات امام در طول این نهضت روشن می سازد که پیام ها و سخنان کلیدی امام هیچ کدام محصور به حصار زمان و مکان نبوده اند و این ظرافت حتی در الفاظ امام نیز مراعات شده است. امام در استانداری مدینه خطاب به ولید بن عتبه می فرماید: "مثلی لا یبایع مثله!" سیدالشهداء (ع) خود را در مقابل وجود بی مقدار یزید قرار نمی دهد و با این عبارت هم حقارت یزید را جلوه می دهد و هم فراتاریخی بودن این پیام را به همگان نشان می دهد. یعنی در طول تاریخ و در پهنه زمین هر کسی که مرام حسینی داشته باشد با امثال یزید سر سازش نخواهد داشت و این یک اعلان جنگ همیشگی بین این دو مرام و مسلک تا همیشه تاریخ تلقی می شود. به نظر می رسد علت اهتمام ائمه به اقامه عزاداری برای سید و سالار شهیدان به صورت ویژه هم همین امر مهم و حیاتی باشد. زیرا اگر این مکتب بین جامعه اسلامی اشاعه شود و پیام حسین (ع) به خوبی برای مردم و عزاداران تبیین شود مجالس عزاداری تبدیل خواهند شد به بزرگ ترین مهد مبارزه با ظالمین زمان و پرچم جهاد و مبارزه همواره بر دوش سینه زنان و عزادارن و هیئتی ها به احتزاز در خواهد آمد.

به همین خاطر است که در هر برهه که هیئات و محافل حسینی در مسیر صحیح خود حرکت کرده اند و به ایفای رسالت عاشورایی خود پرداخته اند کانون بغض و کینه مستکبران و ظالمین جهان شده اند. علت روشن است. چون هدف امام شهید اقامه معروف ها و مبارزه با منکر ها است چنان چه خود می فرماید: "الا ترون ان المعروف لایعمل به و المنکر لا یتناهی عنه؟!"و یکی از بزرگترین مصادیق منکر همانا ظلم و استکبار و استعمار است آن هم در سطح جهانی و بین المللی و سینه زن امام حسین به واسطه تعهد خود نسبت به آرمان های امام هیچ گاه در مقابل این منکرات بزرگ ساکت و بی تفاوت نخواهد نشست.او هیچ گاه در مقابل اقامه معروف های بزرگ مانند اقامه صلاه و اقامه حدود الهی و اقامه حکوت اسلامی و گسترش ولایت الهی فقیه بی تفاوت نخواهد نشست و در راستای احیا و اقامه این معروفات لحظه ای از پای نخواهد نشست.

این ویژگی ها که اختصار بیان کردیم از نگاهی دیگر شاخصه های مفهوم بسیج و بسیجی نیز می باشند و اصولا یک بسیجی واقعی با همین خصوصیات و ممیزات تعریف می شود. یعنی یک عنصر فعال از جامعه که در مقابل مصالح و مفاسد جامعه خویش بی تفاوت نیست.اما یاری دین خدا و ولی خدا تا چه حدی؟ این را نیز باید از همسفران قافله حسینی آموخت آن گاه که جانشان را در مقابل چشمان امامشان فدا می کردند و باز از او می پرسیدند آیا ما به تکلیف خود عمل کرده ایم؟! و من و تو با کوله باری سنگین از ادعا نشسته ایم و در راه حسین قدم از قدم بر نمی داریم. آری ... راه حسین راه شهادت و جانبازی است و عافیت طلبان را کاری با حسین نیست که خود سید الشهداء فرمود: "فان من لحق بی استشهد" و یا آن جا که خطاب به اهل بیتش فرمود: "استعدوا للبلاء" آری ... هر که دارد هوس کرب و بلا بسم الله ...

محمدعابدینی
12/11/1389


یکی دو جرعه تغزل

مـضـمـون بـه دور قـافـیـه ها در طــواف بـود
شـاعـر درسـت در وســط یـک مـصــاف بـود

جـایـی مـیان گفتن و کـتمان نـشسته بـود
نـیـمـی ز تـیــغ مـسـت غـزل در غـلاف بـود

طـبعـش به داغ تشنگـی اش سوگـوار بـود
شـایـد یـکـی دو جـرعـه تـغـزّل کـفـاف بـود

در مـصـرعـش تــجـانـس امـیـد و بـیــم بـود
گـویـی مــیـان خــوف و رجــا ائــتــلاف بـود

یک بیـت طـعم ماندن و یک بیِـت عــطر راه
بــیــن مــفــســریــن غـــزل اخـتــلاف بــود

محمدعابدینی
1390/3/26