سفارش تبلیغ
صبا ویژن

سیب خیال

محمد عابدینی

بنویسید...

من امضا می کنم

طومار کنید...

من مُهر می زنم

مصحف بیاوید...

من دست می گذارم و سوگند می خورم

والله

تالله

بالله

کبوتر های سفید حسینیه ی محمودوند زنده اند

فرشته های آسمانی ولی خاک آلودِ معراج شهدا زنده اند

شهدا زنده اند

زنده ی زنده ی زنده

زنده تر از هر زنده ای

سوگند می خورم که شعار نمی دهم

سوگند می خورم که شعر نمی بافم

سوگند می خورم شهدا واقعا زنده اند!

زنده اند که این طور ناگهان

هر وقت دلشان بخواهد

هر وقت عشقشان بکشد

هر قلبی را که دلشان بخواهد

بر می دارند و با خود می برند

هر دلی را که عشقشان بکشد

هوایش را ابری می کنند

 و هر چشمی را که بپسندند

بارانی می کنند

...

تازه از جنوب برگشته ام

پس حرف بسیار است

اما

بماند بهتر است

...

پی نوشت:
خدا رحمت کند سید مرتضای آوینی را با این دعای مستجابش:

ای شهید
ای آنکه بر کرانه ازلی و ابدی وجود نشسته ای
دستی برآور
و ما قبرستان نشینان عادات سخیف را نیز از این منجلاب بیرون کش