• وبلاگ : سيب خيال
  • يادداشت : اشک هاي ياغي
  • نظرات : 10 خصوصي ، 117 عمومي
  • پارسي يار : 15 علاقه ، 2 نظر
  • mp3 player شوکر

    نام:
    ايميل:
    سايت:
       
    متن پيام :
    حداکثر 2000 حرف
    كد امنيتي:
      
      
     

    مادرجان شرمنده ام که حتي روي سلام کردن هم ندارم ، چند روزيست از حوالي

    زمزمه هايتان رد ميشوم اما تا مي آيم در بزنم ، انگار دستي نميگذارد ، ديشب صداي

    گريه هايي آرام آرام ميشنيدم که به ديوارهاي قلبم فشار مي آورد ، کساني گريه ميکردند

    اما معلوم بود دارند سعي ميکنند آستين به دندان گرفته مبادا صداي هق هق هايشان اهالي

    مدينه رو خبردار کند ، مبادا آسايش را از مردمان بي معرفت مدينه بگيرند ، مردي سر

    به ديوار گذاشته بود ، چهره اش را نديدم بس که نور داشت اما هرکه بود از همه به شما

    نزديک تر بود . دلم گرفت براي غربتشان ، براي آن همه مظلوميت ، راستي مادر آن

    تسبيحي که يک روز آفتابي پاره کردي و به حسنين گفتي دانه هايش را جمع کنند کجاست ،

    دانه هايش جمع شد ؟! گمان نمي کنم ... مادر مسمار يعني چي ؟ ثاني به چه کسي مي گويند ؟

    ميشود داستان رو گرفتن از پدر را برايم بگويي؟ اينکه پدر در خيبر را يه جا کند اما آن روز

    با دست بسته ... راسته ؟ راستي ذولفقار گذاشت ؟ مادر ميشود نگاهم کني ؟

    باشه ميروم خوب ميدانم اين روزها اهل خانه هواي حوصله شان گرفته است .

    مزاحم نشوم ، فقط آمده بودم سري به کوچه بني هاشم بزنم شنيده بودم

    اسم بزرگي دارد اما طول و عرضش ... شنيده بودم با حضور چند لات و لوت

    فضاي کوچه مثل شب سياه ميشود و چشم ، چشم را نمي بيند . تاب ماندنم نيست بايد

    بروم . مادر مرا ببخش ، بي تابم ، بي تابي اهل خانه ات بي تاب ترم ميکند ، دعايم کن ...

    پاسخ

    زيبا بود برادرم ... اجرتون با مادر سادات س