سفارش تبلیغ
صبا ویژن

سیب خیال

ب مثل بانو

سلام بانو

بانوی خیابان های شلوغ و پیاده رو های پر ازدحام

بانوی چهارراه های همیشه راهبندان و میدان های پر از ترافیک

بانوی هزار رنگ شهر های پر از هیاهو

یادش به خیر روز های ازل

وقتی خدا نقش تو را روی نگین خاک می زد

اوج هنرمندی خالقانه ی خویش را

در بند بند وجودت به تصویر کشید

و تو را مظهر زیبایی خودش قرار داد

و گوهر ناز را بر ابریشم سرشتت طلاکوبی کرد

قرار بود تو دردانه ی مخلوقات خدا باشی

قرار بود بهای یک لحظه دیدنت نرخ بازار خلقت را بشکند

قرار بود گنجی باشی که جز با رنج بسیار به دست نمی آید

قرار بود گران قیمت ترین جواهر قصر خدا باشی

و خداوند این گونه خواسته بود

و تو را با این قیمت روانه ی بازار دنیا کرده بود

اما امان از کاسب نما های تقلب کار دغل باز

که با نیرنگ های شیطانی شان

نرخ زیبایی های بی مثال تو را شکستند

و تو را از ویترین جواهر فروشی الهی بیرون کشیدند

و روانه ی چرخ دستی دستفروش های خیابان های ابتذال کردند

و تو چه ارزان فروخته شدی بانو

لبخند زیبای رضایت خداوندی بهای جلوه های تو بود

که آن را به چند نگاه یک بار مصرف آلوده و متعفن فروختی

و خداوند این گونه نخواسته بود

خداوند خواسته بود بهترین مرد های شهر

در آرزوی یک گوشه ی چشم تو

پاشنه ی درب خانه ات را از جا در بیاورند

ولی تو درب خانه ات را به روی هر نامردی باز کردی

و پیش از آن که کسی به سراغت بیاید

خودت به تمنای جرعه ای نگاه

به سمت خیابان های انحطاط روانه شدی

هزار رنگ و عشوه و فریب را

برای تکدّی سکه های کم قیمت تماشا به یاری طلبیدی

و با هر تار گیسویی که خداوند

برای بافتن فرش سعادت به تو امانت داده بود

دست تمنای خویش را

پیش چشم های هرزه ی زیبایی نشناس دراز کردی

اما من تو را خوب می شناسم بانو

تن به هزار زشتی هم که داده باشی

با یک گوشه ی نگاه به عرش مهربانی های الهی

و زیر سایه ی چادری به رنگ آسمان پر از رمز و راز شب

می توانی دوباره زیبا ترین مخلوق خدا شوی

می توانی دوباره بانو شوی

بانوی خوش حجاب

محمدعابدینی
1391/10/11