سلامِ قـلبِ مـرا کـی جواب خواهی داد؟
پیامِ تشنه لـبان کـی به آب خواهی داد؟
طـلـوعِ گـمـشده در شـرقِ غـربـتستان را
حواله سوی کدامین سراب خواهی داد؟
محمد عابدینی 1385
سلامِ قـلبِ مـرا کـی جواب خواهی داد؟
پیامِ تشنه لـبان کـی به آب خواهی داد؟
طـلـوعِ گـمـشده در شـرقِ غـربـتستان را
حواله سوی کدامین سراب خواهی داد؟
محمد عابدینی 1385
چـشمت وزید و از مـژه هایت عبـور کرد
تیـغی به کـف گرفت و دلم را مـرور کرد
با هر چـراغِ زخـم که در جانِ من نشاند
غـمخـانه ـی خـرابِ مرا غـرقِ نــور کرد!
محمد عابدینی 1388
راه طــــــولانــی ابـــروی تو طی خواهد شد
شب ظـلمانی گـیسوی تو طی خواهد شد
هـمه ـی مـسـئـلـه ها قـابل حـلّـنـد؛ بـدان!
راه لب های من و روی تو طی خواهد شد!
محمد عابدینی 1385
صـد فـاتـحه را دیـدم و یک حـمد نـدیـدم
صـد مـوعـظه را دیـدم و یک پـند نـدیـدم
این رسمِ جهان بود که در قلهی شادی
صـد قـهقـهه را دیـدم و لـبخــند نـدیـدم
محمد عابدینی
1385
این شعر کوتاه و ناشیانه و ناقابل رو سال گذشته به درخواستیک از بزرگواران به صورت فی البداهه نوشتم و تقدیم کردم
ولی بعد ها دیدم توی وب پر شذه و بار ها پیامکش هم برای خودم اومد!
لذا فکر کردم بهتر باشه توی وبلاگم هم ثبتش کنم
میلاد مسعود بقیة الله العظم رو به همه ی میهمانان عزیز سیب خیال تبریک می گم
دارم به چشم های شبت فکر می کنم
دارم به طعمِ چون رطبت فکر می کنم
لب باز کرده ای که نصیحت کنی و من
دارم به شاهکارِ لبت فکر می کنم !
محمد عابدینی
1391/3/6
این غزل ناشیانه ولی عاشقانه رو تقدیم می کنم به مادر ایران
حضرت فاطمه ی معصومه (سلام الله علیها)
از نیمه شب گذشته و در جستجوی تو
من را کشانده سمت حرم آرزوی تو
جایی میان مسجد اعظم نشسته ام
مایل شده ست قبله ی قلبم به سوی تو
انسان سیب خورده چو مس می شود طلا
با کیمیای معنوی گفتگوی تو
فیض زلال فیضیه ... دار الشفای عشق
یک جرعه بود حوزه ی قم از سبوی تو
می ایستم به شوق تماشای گنبدت
هر روز صبح ... کنج ارم ... روبروی تو
زل می زنم به گنبد و پر می کشد غزل
طبعم پناه می برد از من به کوی تو
لبخند مهربان تو بانو سرودنی ست
پر کرده حجم شعر مرا عطر و بوی تو
محمد عابدینی
1391/3/11
سرباز زخم خورده ی شطرنج عاشقی!
یک شب برای دلخوشی ام شاه می شوی؟
با کام تشنه بر سر چاهی رسیده ام
یوسف ترین ترانه ی این چاه می شوی؟
این غزلواره ی اعتراض رو تقدیم می کنم به همه ی شاعرنماهای خودشاعرپندار مثل خودم
..........
آسمانی ابری و حال تضرع داشتیم
از غزل های تو بیش از این توقع داشتیم
شاید از بدبینی ما بود ، شاید بی دلیل
از مرور شعر تو حس تصنع داشتیم
رحممان آمد و گر نه روز ها با اعتراض
روبروی بیت های تو تجمع داشتیم
تا نریزند آبرومان را رفیقانی چو تو
از تو و شعر تو اعلام تبرء داشتیم
این غزل را پتک کردیم و به شعرت کوفتیم
غم مخور! از نقدمان قصد تنوع داشتیم
محمد عابدینی
1391/2/30
سلام به شما برادر عزیز یا خواهر بزرگوار که مهمون افتخاری "سیب خیال" هستین
خوش تشریف آوردین
ممنون که باغ سیب های خیالی من رو برای گشت و گزار سایبری خودتون انتخاب کردین
توی این پست می خوام چند تا از شعر های قدیمی کوتاهم رو بذارم
شعر هایی که شاید زیاد در حد و اندازه های پست وبلاگی نباشن
پیشاپیش اعتراف می کنم بیشتر این شعر ها استاندارد ادبی و فنی ندارن
اگه سیب کال شعرهام رو گاز زدین و بهتون مزه داد طعمشون رو برام بنویسین
.....
نوسان دلم از جنبش سرخ دل توست
می پرد کنتورم از برق نگاهت هر دم
شهر آباد دلم هر چه مقاوم باشد
می شود بر اثر زلزله ی یادت بم
گرچه خورشید مرا از دل صبحم بردند
من غزلخوان شب چشم غزلخوان تو ام
.....
دوباره می شوم از یاد روی تو دلتنگ
منی که می کند از دوری تو فکرم هنگ
علاج می کندم گاه نغمه ی یک زنگ
و یا صدای پیامی به شکل یک آهنگ
تمام زندگی ام می شود به زنگ تو لنگ
بپاش از کرمت روی بوم قلبم رنگ
.....
"سیب خیال" روی تو را گاز می زنم
نام تو را که می شنوم ساز می زنم
یک آن ز "آسمان خیالم" عبور کن...
دیوانه وار دست به پرواز می زنم!
.....
میان صفحه ی وبلاگ خود نوشتم "سیب"
شروع شد این ماجرای گنگ و غریب
"خیال" را که پس از سیب خط خطی کردم
چکید از صفحاتم صدای پای حبیب
نگاه ملتهبم روی دشت ال سی دی
و من مسافر این دکمه های بی ترتیب
بیا کمی بنشین خسته ای نگاهی کن
به این مطالب آشفته و نچسب و عجیب
.....
شب ها به یاد روی تو من قاط می زنم!
چنگی به ریسمان مناجات می زنم
از شدت تعشق! و در اوج اعتشاق!
خود را به سیم برق 40 وات می زنم!
.....
من بر کنار گشته ام از مسند حیات
با چای تلخ و شایعه ی شاخه نبات
انگار پای ثانیه ها را شکسته اند
این آخرین پلان قصه ی عمر من است ... کات!
.....
امشب بیا کمی بنویسیم از پدر
تا تلخی تمام قلم ها شود به در!
یک بیت می رود به المپیک شعر ها
وقتی ردیف و قافیه اش می شود پدر!
.....
ساعت میان ثانیه ها گیر کرده بود
دردی غریب روح مرا پیر کرده بود
در حال رد شدن ز خیابان عاشقی
ماشین روزگار مرا زیر کرده بود
.....
سیاهی یا سفیدی؟ چیست تکلیف؟
تناقض های چشمت منطقی نیست!
.....
فعلا همین قدر بسه
اگه استقبال کنین باز هم از این مدل پست ها می گذارم
لطفا فقط نظر کلی ندین ... بگین که کدوماشون "احیانا" خوبن و کدوماشون بد