1392/1/1
قـرار های دلـم را به هـم زدم یک شبـــــــ
و صحن های حرم را قدم زدم یک شبـــــــ
کـسـی نـدیـده کـسـی را چـنـان کـه مـن او را
کسی نـکـشـتـه کسی را چنـان کـه او مـن را
اشـک هـایـم خــبـر از دردِ مــداوم دارد
دلِ من سمتِ کسی شیبِ ملایم دارد
بر لبم خنده ی تلخی ست ولی می دانی
پشتِ این خـنده کـسی گریه ی قـایم دارد
خنده ات حافظه ی چشمِ مرا پر کرده ست
صـفـحه ی قـلب من از چهره ی تو تـِـم دارد
صفِ مژگان سیه پوش و شبی بارانی
حـرمِ چـشمِ تـو یک عـالَمه خـادم دارد
مـوجِ زلـفِ تو خـداوندِ مرا ثابت کرد
نظمِ گیسوی پریشانِ تو ناظم دارد
این غزل فرصتِ خوبی ست برای توبه
بـیـت هایـم خـبـر از یـک دلِ نـادم دارد
شعرم آشفته و گنگ است ولی انصافا
مـعـنـی و قـافـیـه و قـالـبِ سـالـم دارد
دوش در عـالمِ رویـام به سـعدی گفتم
شاعری کارِ شما نیست عمو! لِم دارد
غزلم بابِ دلت نیست، خودم می دانم
گـفـتنِ شـعر کـمی حـوصـله لازم دارد
پادشاهی تو! بزن تکیه به تختِ غزلم
شهرِ شعرِ من از این ثانیه حاکم دارد
محمدعابدینی
1391/12/10
و مــنـ امــا بــی تــابــــ
چــشــمـ در پــیــچ و خــم راهـ بــیــابــانـ دارمـ
تــا بــبــیــنــمـ کــهـ بــهــار
چــهـ زمــانــی خــبــر از بــاغــچــهـ هــا مــی ـگــیــرد
صدای ترد دانه های تسبیح تو
میان چک چک قطره های باران
شنیدنیست آقا
قطار خاطرات نفسگیرت
روی ریلی از بغض های سالخورده
حسرت های همیشگی من را
به باران های دوردست می برد
نـبـضــِ شـیـدایـی مـن را نـشـانـهـ گـرفـتـه انـد
ایـن خـیـلــِ سـربـازانِ بـلـنـد قـامـتــِ سـیـاه جـامـه
کـه در حـاشـیـه ـی دروازه ـهـای سـرزمـیــنــِ چـشـمـت
بـهـ صـفــــ... کـرده ای
پـلـک کـهـ مـی ـزنـی
پـرواز پـرسـتـو ـها عـقـبــ مـی ـافـتـد
گـیـسـویـتــ ـرا کـهـ بـر بــاد مـی ـدهـی
رویـای خـیـس مـاهـی ـها را مـوج مـی ـبـرد
رحـمـی ـکـن
و بـا ایـن واژه ـهای عـسـلـنـاکـتــ
شـور تـغـزّل ـهای شـبـانـه ام را
بـه یـغـمـا نـبـر
مفسران را سرگردان کرده ای ...
میان محکمات چشم های سیاهت ...
و متشابهات گیسوی پریشانت ...