چتر های گناه را باید بس
.
.
.
زیرِ بارانِ مهربانی های خدا باید رفت
م.ع
پی نوشت: سهراب ببخشد...
چتر های گناه را باید بس
.
.
.
زیرِ بارانِ مهربانی های خدا باید رفت
م.ع
پی نوشت: سهراب ببخشد...
هر دعای فرج
یک دعوتنامه است
برای حسین آخرالزمان
حواست باشد
در کارزار نینوا
آنها که از کوفه آمده بودند
یک ننگ خیانت
بیشتر از بقیه داشتند!
یـادتـ بـاشـد...
وقـتـی وقـتـشـ بـرسـد...
چـشـمـ در چـشـمـِ مـوعـود...
فـقـط آنـهـایـی سـربـلـنـدنـد...
کـه در کـوفـه ـی انـتـظـار...
مـسـلـم ابـن عـقـیـل را...
فـهـمـیـده بـاشـنـد
محمدعابدینی
1392.7.23
صدای ترد دانه های تسبیح تو
میان چک چک قطره های باران
شنیدنیست آقا
قطار خاطرات نفسگیرت
روی ریلی از بغض های سالخورده
حسرت های همیشگی من را
به باران های دوردست می برد
نـبـضــِ شـیـدایـی مـن را نـشـانـهـ گـرفـتـه انـد
ایـن خـیـلــِ سـربـازانِ بـلـنـد قـامـتــِ سـیـاه جـامـه
کـه در حـاشـیـه ـی دروازه ـهـای سـرزمـیــنــِ چـشـمـت
بـهـ صـفــــ... کـرده ای
داری پـــ...ـــدری مـیـ ـکــنـی
حــتـی بــرای مـخـالـفـیـنـتــ
. . . . . اگـر درکـ کــنـنـد!
قـرآن را تـفـسـیـر کـردنـد
آیــه آیــه ...
شـرح کـردنـد ...
شـرحـه شـرحـه ...
ورق ورق ...
اربــا اِربــا ...
پی نوشت:
متن بالا که در قالب یک پیام در پیامرسان منتشر شده بود سال گذشته رتبه دومِ پنجمین دوره ی طرح ملی وبلاگنویسی بوی سیب در رشته ی ریزنوشته های عاشورایی به دست آورد
آقا جان!
بغضی سرد آرام از ناودان دلم می چکد
و من پشت پرده ای از اشک
رد پای تو را در برف های غیبت دنبال می کنم
تا کی حیرانی و پریشانی تو
مرا در بیابان های غربت و غم خواهد دواند؟
و دل تو از پشت کدامین ابر
از درماندگی من خواهد گرفت؟
آقا جان!
جمعه تمام روز را برایت گذش
تسروی تمام روز را برایت دست تکان داد
غرور ابری شکست و تمام روز را برایت گریست
اما تو
آرام آرام
در صحن دلم قدم می زدی
آقا جان!
مهمان کن دهر را
به شهادتینی
کنار بستر احتضار ثانیه ها
و من رابه جرعه ای عروج
کنار ابهام سایه ها
آقا جان!
واژه ها بی اعتنا از مقابل ذهنم عبور می کنند
و من با چشمانی پر از اشک
در حاشیه ی خیابان های شعر
مسافر معانی جمکرانی ام
آقا جان!
آه ها
در ازدحام درد ه
اراه حنجره ها را گم کرده اند
واژه ها
با زنبیل خالی
از بازار ملکوت بازگشته اند
و تمنا ها
بر دامن ظهور چنگ زده اند
آقا جان برگرد!
آقاجان!
بارها
نام تو را بر پیشانی بلند آفتاب خواندهایم
بارها
میان چکچک قطرههای باران
صدای طرد دانههای تسبیحت را شنیدهایم
بارها
تو را میان ستارهها گم کردهایم
و سراغت را از قاصدکها گرفتهایم
آقا جان!
من
در خانه ی پدری خویش نیز
نماز باران را شکسته می خوانم
من
مسافر همیشگی کرانه های تو ام
فــــرات کــی طـغیان کـرد ...
کــه از عــرشِ لـبــ های تــو ...
بـه فــرشِ حـسـرتــ های هـمـیـشگـی هـبوطـ کـرد ؟! ...