سفارش تبلیغ
صبا ویژن

سیب خیال

محمد عابدینی

آقا سلام... می شود آیا دقایقی
رخصت دهی غزل بشود رزق عاشقی؟

دریای بیکرانی و با شوق تو در آب
انداخت باید از پی سهراب قایقی

تو آسمان آبی و آرام رحمتی
شان نزول خلقت و یاسین ناطقی

با عشق دیدن تو نفس میکشند خلق
با هر عقاید و نظرات و سلایقی

در ازدحام درد و غم و اشک و بغضها
سخت است دوری تو و سهل است مابقی

یک روز صبح... با تپش خیس رودها
میروید از میان گسلها شقایقی

. . .

پایان هر مذاکره ای جز شکست نیست
مُهرت اگر نبود به پای توافقی!

محمد عابدینی
1392.10.22


محمد عابدینی

نه این که فکر کنی خسته ام، فقط گاهی
به روی بامِ دلم لانه می کند آهی

دوباره روحِ تو را می دمم به پیکرِ شعر
چه واژه های بدیعی، چه شعرِ دلخواهی!

خدا کند بشود بینِ اشک ها پیدا
برای رد شدن از بغض ها گذرگاهی

و من که خسته ام از شعر های بی حاصل
از این بیانیه های شعاری و واهی

نشسته داغِ رسیدن به سینه ی جاده
و هل الیک سبیلٌ؟ نشان بده راهی

اسیر غربتِ تُنگم، خودت که می دانی
نمی رود هوسِ موج از دلِ ماهی

تو را من از تو طلب می کنم، تو می گویی:
همیشه قسمتِ تو نیست آن چه می خواهی!

محمد عابدینی
1392.7.17


می خواهم اگر اذن دهی یار تو باشم*
تا صبح فرج عاشق بیدار تو باشم

باید نگذارم برسد خواب به چشمم
تا منتظر لحظه ی دیدار تو باشم

تخفیف بده غیبت خود را دو سه روزی
تا مشتری دائم بازار تو باشم

رخصت بده آقا بنویسم غزلت را
رخصت بده تا شاعر دربار تو باشم

رخصت بده تا همدم و همراز تو باشم
تا محرم دانستن اسرار تو باشم 

تو محور عشقی و طبیعیست که یک عمر
چون دایره در حسرت پرگار تو باشم

 تو منتظرم هستی و من منتظر تو
قسمت شده انگار که همکار تو باشم!

باید بروم تا ته خط ... آخر قصّه
بر دار شوم ... میثم تمّار تو باشم

باید بپرم ... بال و پرم ... بال و پرم کو؟
شاید بشود جعفر طیّار تو باشم

در این شب طولانی و ظلمانی فتنه
انگار قرار است که عمّار تو باشم

انگار قرار است شوم مجمع اضداد
هم مست تو هم شیعه ی هشیار تو باشم

ای کاش مرا هم بپذیری ... بپسندی
راهم بدهی در صف انصار تو باشم

من منتظر روز نبردم که به میدان
سرباز فداکار و وفادار تو باشم

من تشنه ام و منتظر لحظه ی موعود
مشکی بده تا مثل علمدار تو باشم 

محمد عابدینی
1392/4/1

 

* وامی از برادر شاعرم زین العابدین آذر ارجمند
و این غزل هم به دعوت این بزرگوار ساخته شده 


در آرزوی کسی

نشانه رفته غزل های من به سوی کسی
به خـون کشانده دلم را خـیالِ روی کسی

تـمامِ قـافـیه ها را به خـطِّ نـسـتعلیق
نوشته دستِ خدا لابلای موی کسی

غـزل بهانه ی خـوبی است تا قـدم بزنم
میانِ قافیه هایش به جستجوی کسی

هزار ندبه ی مبهم، هزار جمعه ی سرد
تـمامِ عـمر نـشـسـتم در آرزوی کسی

کسـی شــبـیـهِ تـو در آســمـانِ رویـا نیست
کسی چنان که تویی نیست روبروی کسی

تـو عــاشـقـانـه تـریـن آیــه هـای قــرآنـی
قسم نخورده خداوند چون تو روی کسی

پر از حـرارتِ عـشق است سینه ام، انگار
نشانده ام به لبِ خود لبِ سبوی کسی

دلم خوش است به پایانِ شاهنامه ی شب
همیشه می وزد از مـاه عطر و بوی کسی
محمدعابدینی
1392/1/1

 


و من اما آرام

و  مــنـ  امــا  بــی تــابــــ

چــشــمـ  در  پــیــچ  و  خــم  راهـ  بــیــابــانـ  دارمـ

تــا  بــبــیــنــمـ  کــهـ  بــهــار

چــهـ  زمــانــی  خــبــر  از  بــاغــچــهـ هــا  مــی ـگــیــرد


گسل های زخمی انتظار

نـفـس کـه مـی ـکـشـی

هـوای شـهـر عـوضـ مـی ـشـود

پـلـکـ کـه مـی ـزنـی

ابـر ـهـا بـغـضـ مـی ـکـنـنـد

گـام بـردار مـولای مـن !

و گـسـل ـهـای زخـمـی انـتـظـار را

بــــی قــــــــرار کــــن


دهه قرن انتظار

با کـولـه بـارِ نــدبـه و بـر بـغـض ها سوار
می آیـد از مـسـیر، کـسی مــثلِ جـویبار

با واژه های ســردِ زمـسـتـانِ غـیـبـتـش
ده قــرن عـاشــقـانـه سـرودیـم از بـهـار

ده قرن خـشکسالی و ده قرن تـشـنگی
ده قــرن اســتـغـاثـه و ده قــرن انــتـظـار

چـیـزی نـمـانـده در دلِ تــقـویـم هـا مـگر
شب های سالخورده و یک صبحِ بی قرار

مولای جــمـکـرانـی مـن! مــثـلِ ابــر ها
بــر تـشنه زارِ خستـه این بـیت ها بـبـار

محمدعابدینی
1391/10/18


مرد رویای خدا

عـاقــبــت یــک روز مـی آیـد ز راه
مــردِ رویـــای خـــدا روحـی فـداه

مـی زنـد بر کوچــه ها رنـگِ بـهار
می کـِـشد در آسـمانِ شهر ماه

مـی رود سـمت گـلـسـتان بقیع
گوشه ای را می کند با غم نگاه

بـغـض دارد در گـلویـش یک جهان
مـی کـشـد انـدازه ی ده قـرن آه

روبـروی دشـمـنـان مـی ایـسـتـد
پشت او سـید عـلی با یک سپاه

مـی دهــد رونــق بـه بــازار خــدا
خـطِّ بـطـلان می کـشد روی گناه

ماه چشمانش که تابان می شود
روزگـار کــفـر مـی گــردد ســیـاه

محمدعابدینی
1391/9/20