سفارش تبلیغ
صبا ویژن

سیب خیال

سیب خیال

ای دوست عجب کرشمه هایی داری
در نقش دلت چه ترمه هایی داری

محکم همه را بسته ای از روی حیا
در پیرهنت چه دکمه هایی داری

در فصل خزان باغ انگور دلم
در سفره ی خود چه دلمه هایی داری

گیسوی تو قلاب و منم چون ماهی
کوتاه بیا... چه طعمه هایی داری

پا روی دلم گذاشتی... حرفی نیست
با این که عجیب چکمه هایی داری

بی نامه و بی مجوز و بی امضا
در حنجره ات چه نغمه هایی داری

گفتی که من و برادرم یک سیبیم
قربان خودت! چه نیمه هایی داری

بین من و تو هر چه که بگذشت گذشت
هر چند بر آن تتمه هایی داری

دل میشکنی و بیمه می پردازد
ای دوست تو هم چه بیمه هایی داری!

محمد عابدینی
اردیبهشت نود و سه


این چه احساس عجیبی است که در دل دارم؟
چند وقتی است که با عشق تو مشکل دارم

گاه زل می زنی و گاه به من می خندی
این چنین است که عشقی متزلزل دارم

بنِشین... حوصله کن... اوّل راهیم هنوز
مثل این مسئله بسیار مسائل دارم

پلک می بندی و بخت همه را می بندی
سهم من چیست؟... از این بخت چه حاصل دارم؟

شهر نو می شود... انگار دلم در طرح است
آخرِ کوچه ی بن بستِ تو منزل دارم

آنقدَر پُر شده از خاطره هایت ذهنم
در دلم حسرت یک سکته ی کامل دارم

تا تو خرمای سرِ سفره ی افطار منی
باز بر ذمّه ی خود روزه ی باطل دارم

ساده می خندم و تو ساده به من می خندی
این چه عشقی است که در دلْ منِ جاهل دارم؟

گیرم این عشق چو دریا و تو ساحل باشی

منِ ماهی چه نیازی به تو ساحل دارم؟

سایت در سایت به دنبال تو می گردم... آه
مدّتی هست که اینترنت شاتل دارم

با تو چت می کنم و راه مرا می خواند
مشکی نیست... بمان... من خطِ رایتل دارم

...

می روم تا نشود دیر کلاسم... یا حق!
صبح ها... ساعت ده... درس رسائل دارم

محمّد عابدینی
1393.1.29


محمد عابدینی

ما حوزویان طلایه داریم
از وضع جهان گلایه داریم

یک دست رسائل و مکاسب
در دست دگر کفایه داریم

در حوزه به جای واحد و ترم
ما رتبه و سطح و پایه داریم

درس علما شفاء و اسفار
ما مبتدیان بدایه داریم

در این قفسه کتاب منطق
در آن قفسه هدایه داریم

چون آخر علم و عقل هستیم!
در سال نهم نهایه داریم

هم مثل چراغ می درخشیم
هم بر سر خلق سایه داریم

ما را نتوان شناخت هرگز
ما سیصد و شصت لایه داریم!

محمد عابدینی
1392.11.19


دیشب قصد کردم یه غزل بنویسم
خواب آلودگی و خستگی رخصت نداد
این شد که یه یه دوبیتی بسنده کردم:

سیب خیال

من خسته و بی حوصله ام، لج نکن امشب
کوتاه بیا، خُلق مرا کج نکن امشب

از خیر غزل بگذر و بگذار بخوابم
این عمره ی بی حاشیه را حج نکن امشب


محمد عابدینی
1392.9.17


محمد عابدینی

تو داشتی می آمدی با سینی چای و نبات
در عالم رویا و خواب از لابلای خاطرات

من ماجرای عشق را در گوش تو خواندم ولی
پرسیدی از من ناگهان با لهجه ی بیگانه: وات؟!

تو کارگردان بودی و من آخرین برداشت را
تا آمدم بازی کنم گفتی صریح و ساده: کات!

پرسیدم از خود که تو را با خود به فردا می برد
آخر کدامین مرد با این خلقیات و روحیات؟!


سرباز چشمت ناگهان یک پلک آمد سمت من
آن گاه مکثی کردی و آهسته گفتی کیش و مات!

محمد عابدینی
1392.7.30


محمد عابدینی

خاطرم هست مرا عاشق خود کردی تو
و سپس راهی بازار نخود کردی تو

رسم عاشق کشی و شیوه ی شهرآشوبی
جامه ای بود که
در جامعه مد کردی تو

محمد عابدینی
1392/7/2

 

حافظ شیرازی:
رسم عاشق کشی و شیوه ی شهرآشوبی
جامه ای بود که بر قامت او دوخته بود


پشت واژه های غزل

دلم برای خودم شور می زند امشب
برای خـلق غـزل زور می زند امشب

در این دقایقِ حساسِ عشق، ساعتِ بغض
بـه طـبـلِ قـافـیـه نـاجـور مـی زنـد امـشـب

کمند زلف تو از پشت واژه های غزل
دل خـیـال مـرا تـور مـی زنـد امشب

به یمن توبه ی خود از شراب و از مستی
لـبـی بـه بـاده ی انـگـور مـی زند امشب

نبرد ذهن من و خاطرات مبهم توست
کنون که قافیه شیپور می زند امشب

محمدعابدینی
1391/10/7


دشت سرخ لاله

در عمر خود ندیده ام از عشق جـیز تر
از جـاده هـای پـر خـطر عشق لـتیـز تر

از دشـنـه ای کـه وارد قـلبم نـموده ای
دسـتـان کــاوه هم نـتـراشـیـده تـیز تر

در عـالم خـیال و غــزل هـم نـدیده ام
از دشت های سترخ لـبت لاله خـیز تر

چون ذره ای دلم شده از بس ندیدمت
چـیـزی شبیهِ دانه ی هِل بلکه ریـز تر

یک لـحظه بود قصه ی دل دادنم به تو
از مـاجـرای سـیـب و حـوا نـاگـریـز تـر

محمدعابدینی
1391/10/1


رنگین کمان شعر

گاهی مـیان عـقل و دلـم جـنـگ مـی شود
یـعـنـی کـسی بـرای تـو دلـتنگ مـی شود

هر شـب میان خـاطـره هایت قــرار مـاست
با منشی ات همیشه هـماهـنگ می شود

از عشـق تـو غـزل بـه غــزل آه می کـشـم
اما دلـت قــدم بـه قـدم ســنـگ مـی شـود

راهــی نــبــود بـــیـن مـــن و تــو قـدیـم ها
ایـن روز ها ولـی دو سه فرسنگ می شود

صــد بــار قــصـد تــرک تـو کـردم دوبـاره بـاز
کارم به چشم و زلف و لـبت لـنگ می شود

وقــتــی کـه عـطـر نـاب تـو مـی آیـد از غزل
بـیـن ردیــف و قـافـیـه هـا جــنـگ می شود

آن قـدر مـسکر است هوایت که هر کسی
یـک بـیـت از تـو می شـنـود منگ می شود

در آسـمـان عـشـق تـو رنـگـیـن کـمان شعر
هـر مـصرعـش مـسـافـر یـک رنگ می شود
 

هر کس که عاشق تو نشد خونبهای عشق
چـون لـکه ای بـه دامـنش از نـنگ می شود

محمدعابدینی
1389/12/7

 


کـرده ای بـا غـم خـود پـشـت مـرا چـون پـل خـم
و بــه مــن لــطـف نــمـودی و عــطـا کــردی غــم

چشم من چشمه ی موج است؛ و گر نه اطـلس
بــرکــه ای بــود کــه بــا اشــکِ فــراقـت شد یـم

نــوســانِ دلــم از جــنـبـشِ ســرخِ لــبِ تــوسـت
مـی پـــرد کـــنــتــورم از بـــرقِ نـــگاهــت هـر دم

گــر چــه خــورشــیــدِ مــرا از دلِ صــبــحـم بـردی
ســائــلِ رنــدِ شــبِ جــمــعــه ی چـشمانِ تو ام

نــه فــقــط مــن بــه لــبــم داغِ گــنــاهــت مـانده
لــبِ خــسرو ... لــبِ فـرهاد ... لــبِ مـجنون هم

شـــهــرِ آبـــاد دلـــم هــر چــه مـــقــاوم بـــاشــد
مـــی شـــود بـــر اثـــرِ زلـــزلـــه ی یـــادت بـــــم

شـعـرم آشـفـتـه و گـنـگ اسـت خـودم می دانم
اســبِ وحــشـی غـــزل کــرده ز مــضـمـونـت رم

محمد عابدینی
1391/7/25