سفارش تبلیغ
صبا ویژن

سیب خیال

محمد عابدینی

هزار و چهارصد و سی و سه سال پیش انسان به مقامی رسید که شایستگی دریافت کامل ترین، جامع ترین و متعالی ترین نسخه برنامه ی زندگی را به دست آورد. برنامه ای عملی، اعتقادی و اخلاقی که ضامن خوشبختی و سعادت انسان در دنیا و آخرت شد. آن هم در مرحله ای از رشد همه جانبه ی تفکر و تمدن بشری. دین مبین اسلام متولد شد و در عمق تاریکی ها و به عبارتی بهتر تشنگی های نسل بشر پا به عرصه ی زندگی فردی و اجتماعی گذاشت. دست انسان را گرفت تا با کمک و راهنمایی و کمک خویش او را به قله های سعادت در دنیا و آخرت نائل کند. انسان در آن عصر به مرحله ای از رشد و تکامل رسیده بود که تعالیم ادیان قبلی عطش روزافزون وی را برطرف نمی کرد. وی به سطح نوینی از فرهنگ و تمدن رسیده بود و خداوند به پاداش این ارتقاء، مترقی ترین دستورالعمل خود را به سان جرعه حیات بخشی از آب زلال به روح تشنه ی وی اهداء فرمود. برنامه ای که تعالی و ترقی آن بشر را تا پایان دهر و تا قیام قیامت از هر مکتب و مذهب و مسلکی بی نیاز ساخت به گونه ای که هیچ مکتب و ایسمی تا کنون نتوانسته و بعد از این نیز نخواهد توانست به رقابت با عمق، غنا و تعالی آن بپردازد. اسلام بخاطر غنای بی حد خود توانسته در این دنیای متغیر و رو به رشد به خوبی از عهده ی اشراب این انسان تشنه برآید و تعلیم و تربیت انسان را به نحوی شایسته بر عهده بگیرد. هزار و چهارصد و سی و یک سال پیش ظرف گوش بشری به این ظرفیت و لیاقت رسید که خداوند زلال آیات وحی را در مجاری آن جاری سازد و به سبب آن روح و جان و جسم آدمی را تطهیر نماید و وی را از صهبای آن سرمست نماید. این امر باعث شد به یکباره جهشی عظیم در منحنی رشد و اعتلای بشر رخ دهد و در خلال همین جهش بزرگ ستاره هایی بی همتا در آسمان ظلمانی دنیا درخشیدن گرفتند. و اما اکنون بعد از هزار و چهارصد و سی و یک سال و بعد از رشد چشمگیر خانواده ی اسلام در جهان و توسعه ی معارف مختلف دینی در همه ی ابعاد بسیار به جاست که اندکی درنگ کنیم و نظری در احوال خود کنیم و ببینیم که آیا علاوه بر حضور اسلام در همه ی عرصه های فردی و اجتماعی – و لو به صورت ظاهری – آیا بذر اسلام در قلب و جان ما نیز جوانه زده است؟ آیا شکوفه های ایمان از شاخسار قلوب ما سر در آورده اند؟ اینجاست که یاد آن  آیه ی شریفه می افتیم که خداوند متعال می فرمایند: قالت الاعراب آمنا قل لم تومنوا و لکن قولوا اسلمنا و لما یدخل الایمان فی قلوبکم (حجرات 14). دین بیشتر از آن که بیرونی باشد امری درونی است و باید از درون انسان شروع به حرکت کرده و به دنیای بیرون او سرایت کند. یعنی مسیر حرکت دین از جوانح به جوارح است. پس در میان هیاهوی این دنیای شلوغ هر از گاهی سری هم به گلدان قلب خود بزنیم و مواظب این نهال مقدس و ظریف باشیم تا خدای نکرده در کوران هواها و هوس ها خشک نشود که اگر این اتفاق بیفتد جلوه های خارجی و اجتماعی آن هیچ سودی نخواهد داشت.

اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم


نامش را گذاشته بودند عبدالله اما در گوشه و کنار زندگی پر فراز و نشیبش که جستجو می کنی اثری از عبودیت واقعی و بندگی خدا پیدا نمی کنی. البته حساب ظاهرش جدا بود. دهان را که باز می کرد روایات نبوی بود که در راستای توجیه اعمال و افکارش به کار بسته می شد. عبدالله از آن قماش چهره هایی است که به واسطه ی ویژگی های مختص به خود الگویی از یک جریان دوچهره ارائه می دهد که از فراز عصر ها و نسل ها قابل انطباق بر آحاد امت اسلامی است و همین مسئله انگیزه ای مناسب برای پرداختن به شاخص های شخصیتی و جریانی این فرد جهت تطبیق بر عبدالله های معاصر و تحلیل ساختارشناسانه پیرامون ماهیت جریان هان های سیاسی و اجتماعی حاضر ایجاد می کند. صحبت درباره ی یک آقازاده ی رفوزه است: عبدالله بن عمر بن خطاب! مناسبت این نوشته حکایت دیدار وی با حضرت سیدالشهداء (ع) است که مفاد آن با توجه به ماهیت واقعی عبدالله می تواند نکات و عبرت های زیادی را به ارمغان داشته باشد. جهت فهم عمیق تر و تصویر سازی مناسب تر از فضای این گفتگو نگاهی اجمالی به کارنامه ی سیاسی عبدالله بن عمر خالی از لطف و حتی ضرورت به نظر نمی رسد.

در سال 35 هجری و در شرایطی که شدت فساد و انحراف در حکومت، پایانی خونبار را برای خلیفه ی سوم رقم زد توده های امت پیامبر تحولی بزرگ در سیر سیاسی دنیای اسلام به وجود آوردند و بر خلاف همه ی پیش بینی ها بعد از 25 سال سرگردانی و تحیر دوباره به محور اصلی اسلام یعنی ولایت بازگشتند و ردای خلافت را بر دوش علی بن ابی طالب (ع) انداختند. در این اوضاع و احوال که حتی قشر های عامی مردم نیز تحت تاثیر این موج بیداری قرار گرفته بودند عبدالله عمر جزو 7 نفری بود که از بیعت با امیرالمومنین (ع) سر باز زد. وی در توجیه کوتاهی خود می گفت من باید آخرین نفری باشم که با علی (ع) بیعت می کند. روزی مالک اشتر نخعی شکوه ی او را خدمت امام برد و عرض کرد عبدالله روی خوش شما را دیده و از شمشیر و تازیانه ی شما هراسی ندارد. سپس اذن خواست تا کمی او را تحت فشار قرار دهد تا بیعت کند. اما امیرالمومنین (ع) مالک را از این کار بر حذر داشت و بر آزادی رای و نظر او تاکید کرد. ولی عبدالله پا را فرا تر گذاشت و طی سفری به مکه مکرمه پایه های توطئه ی گسترده ای را علیه حکومت عدل علوی بنا نهاد. امام (ع) بعد از اطلاع یافتن ماموری را برای مهار دشمنی او به مکه گسیل داشت. عبدالله شکست خورده و ناکام به مدینه بازگشت اما تا پایان بیعت نکرد و حکومت را به رسمیت نشناخت. (1) جالب این او که بلافاصله بعد از شهادت مظلومانه ی امیرالمومنین (ع) از دل و جان با معاویة بن ابی سفیان بیعت نمود!

سیب خیال

سال ها بعد وقتی معاویه با زیر پا گذاشتن صلح نامه ی امام حسن مجتبی (ع) از امت اسلام برای ولایت عهدی فرزند فاسدش یزید بیعت می گرفت عبدالله بن عمر در ظاهر دم از مخالفت با یزید زد اما هم معاویه و هم یزید به خوبی می دانستند که این مخالفت نه تنها ضرری را متوجه آن ها نمی کند بلکه در جای مناسب و در نقطه ی حساس به کمک آن ها هم خواهد آمد. واقعیت درونی عبدالله را باید از دیدگاه معاویه که همجنس او بود نگاه کرد آن گاه که به ولیعهد جوانش درباره ی مخالفین آینده ی حکومتش توصیه می کرد و شخصیت سیاسی آن ها را برایش تحلیل می کرد. وی وقتی به عبدالله رسید گفت او گر چه به ظاهر مخالفت می کند ولی قلبش با توست! قدرش را بدان و او را از خود مران! (2) تاریخ گواهی می دهد که این تحلیل معاویه به واقعیت پیوست و عبدالله نقشی بسیار تاثیر گزار در تایید و حمایت از حکومت امویان ایفاء نمود. این مسئله را می توان به وضوح در ماجرای دیدار وی با حسین بن علی (ع) در مکه مشاهده کرد.

در نیمه ی رجب سال شصت هجری معاویه مرد و یزید بلافاصله پس از تکیه زدن بر مسند خلافت نامه ی های یکسانی به استانداران خود در قلمرو اسلامی نوشت و ضمن اطلاعرسانی خبر مرگ معاویه و جانشینی خویش، ابقای استانداران و ماموریت بیعت گرفتن از مردم برای خلیفه ی جدید را به آن ها ابلاغ نمود. اما نامه ای که به دست ولید بن عتبه استاندار مدینه رسید پیوستی کوتاه و ویژه با دست خط شخص خلیفه به همراه داشت: «حسین (ع) و عبدالله بن عمر و عبدالله زبیر را دستگیر کن و به آن ها مهلت نده مگر این که بی درنگ بیعت کنند!» (3) لحن کوبنده و خشونت آمیز و تند این فرمان کوتاه نشان از این داشت که سیره ی حکومتی یزید هیچ تناسب و شباهتی با پدر مکار و حیله گر و سیاست بازش ندارد و او بر خلاف توصیه ی خلیفه ی پدر هیچ سازش و مدارایی با مخالفین خویش نخواهد داشت. زمانی که این نامه به مدینه رسید عبدالله بن عمر برای انجام اعمال عمره و سایر مستحبات در مکه مکرمه به سر می برد و چند روز بعد در حالی که کاروان حسین بن علی (ع) که شرایط مدینه او را وادار به مهاجرت کرده بود وارد مکه شد عبدالله در حال مهیا شدن برای بازگشت به مدینه بود که به محضر امام رسید و ماموریت قدیمی خویش را به انجام رساند. وی در شرایط ویژه ای که یاران حسین بن علی (ع) با توجه به آگاهیشان از سرانجام خونینی که در انتظارشان بود بیشترین نیاز را به ایمان و یقین در حرکت خویش داشتند پشت نقاب مخالفت با یزید و در ظاهر خیرخواهی و دلسوزی امام (ع) را دعوت به بیعت و سازش با یزید کردو در کمال بی شرمی با استناد به این روایت نبوی که می فرمود «حسین کشته خواهد شد و اگر مردم دست از یاری وی بردارند به ذلت و خواری مبتلا خواهند شد» در حالی که مفاد این روایت کاملا علیه خود او بود به امام عرض کرد اهرم زر و زور و یا به تعبیری قدرت و ثروت در اختیار یزید است و مردم نیز به بیعت با او درآمده اند. سپس امام زمان خود را به خاطر این که مسبب ریخته شدن خون مسلمانان نشود از خداوند بیم داد و دعوت به تقوای الهی نمود! (4)

امام حسین (ع) در مقام پاسخ به او و با التفات کامل به ویژگی های شخصیتی و فکریش به مسائلی اشاره فرمودند که سرشار از الهامات و اشارات و لطائف الهی بود. گویی امام در خلال این پاسخ عمیق و حکیمانه شمه ای از سرنوشت سرخ خویش را نیز مورد اشاره ی ظریف خویش قرار دادند و فکر سطحی عبدالله را که شکست ظاهری و دنیایی را ملاک حقانیت می دانست مورد نقد تاریخی قرار دادند: «ای ابوعبدالرحمن! (5) مگر نمی دانی که دنیا آن قدر پست و حقیر است که در آن سر یحیی بن زکریا برای زن ناپاکی از بدکاران بنی اسرائیل به هدیه فرستاده شد؟! (6) مگر نمی دانی بنی اسرائیل در مقام مخالفت با خداوند آن قدر پیش رفتند که هر روز صبح ابتدا هفتاد پیامبر را می کشتندو سپس به دنبال کسب و کار خویش می رفتند انگار نه انگار که کاری کرده بودند! (7) خداوند به آن ها مهلت داد تا بر بار گناه خویش بیفزایند. سپس آن ها را بسیار سخت گیرانه و منتقمانه به سزای اعمالشان رساند. (8) از خدا بترس ای عبدالله و دست از یاری من نکش!» (9) امام در این جمله ی پایانی اولا پاسخ عبدالله را که حضرت را به تقوای الهی دعوت کرده بود دادند و هم مرض قلبی او را بیان کردن و به او فهماندند که از اغراض درونی و امراض قلبی او که ناشی از فقدان تقوای الهی است اطلاع کامل دارند!

عبدالله که از منصرف کردن امام (ع) مایوس شده بود به همان حربه ی همیشگی خویش روی آورد و سعی کرد با نشان دادن محبت و ارادت دروغین به زعم اشتباه خود ویروس تردید و تزلزل را در قلب همراهان و یاران امام حسین (ع) تزریق کند. به همین خاطر با چهره ای مغموم به امام عرض کرد می خواهم در این لحظه های جدایی و فراق بر آن موضعی که پیامبر خدا (ص) همواره می بوسید بوسه ای بزنم! امام هم پیراهن مبارکشان را بالا می زنند و به او اجازه می دهند تا الگوی شخصیتی منافقانه و مزورانه خویش را برای پندآموزی و عبرت گرفتن آیندگان تکمیل کند. عبدالله سپس با چشمانی اشکبار و صدایی محزون با امام (ع) وداع می کند (10) و راهی مدینه می شود و امام (ع) را در طوفان سرخ کربلا تنها می گذارد. وی بلافاصله پس از ورود به مدینه نامه ای به یزید بن معاویه می نویسد و بیعت با او را از جان و دل می پذیرد! (11) او آن چنان وفادارانه بر سر این بیعت شوم می ایستد که حتی وقتی بعد از حادثه ی کربلا مردم مدینه به خونخواهی از سیدالشهداء (ع) نهضتی را علیه حکومت یزید آغاز می کنند و عثمان بن محمد استاندار خلیفه را از شهر بیرون می کنند عبدالله تنها کسی بود که با این حرکت مردمی به مخالفت برخواست و کار را به آن جا رساند که اهل خانه اش را جمع کرد و باز هم با استناد به سخنان رسول مکرم اسلام (ص) آن ها را این گونه از همراهی با موج مردمی بازداشت: «من از رسول خدا (ص) شنیدم که می فرمود در صحرای محشر برای هر پیمان شکنی پرچمی به احتزاز در خواهد آمد تا وی را رسوا کند. سپس ادامه داد که: ما با این مرد -یزید- بیعت کرده ایم و من هیچ پیمان شکستنی را بالا تر از این نمی بینم که جماعتی با مردی بیعت کنند و سپس به جنگ با او برخیزند. آن گاه با اهل خانه اش اتمام حجت کرد که هر کس به این موج مدنی بپیوندد از من نیست و حق مراجعت به این خانه را ندارد! (12) (13)

برای کامل شدن شاخصه های رفتاری و سیاسی شخصیت عبدالله بن عمر پرده ای دیگر از صحنه ی غبارآلود و فتنه زده ی زندگی او را یادآوری می کنیم. پس از مرگ یزید بن معاویه عبدالملک مروان بر کرسی خلافت تکیه زد و در اولین اقدام مهم خود سفاک و خونریز معروف یعنی حجاج بن یوسف ثقفی را برای سرکوب اقدامات وسیع عبدالله بن زیبر در مخالفت با حکومت وقت و در راستای تشکیل حکومت زبیریان به مکه روانه کرد. حجاج در مسیر خود شب را در مدینه استراحت کرد. پاسی از شب گذشته بود که عبدالله برای ملاقات به استراحت گاه ابن یوسف رفت و از وی خواست تا دستش را برای بیعت از طرف خلیفه ی جدید پیش بیاورد. حجاج در همان حالت خوابیده با کمال تعجب از عبدالله علت این وقت نشناسی و تعجیلش را سوال کرد. عبدالله عمر مانند همیشه باز به روایتی دیگر از پیامبر (ص) متمسک شد و گفت از رسول خدا شنیدم که می فرمود: «هر کس بمیرد و امام زمانه ی خویش را نشناخته باشد به مرگ جاهلیت مرده است» (14) لذا ترسیدم در خواب اجلم فرا برسد و با امام زمان خود بیعت نکرده باشم و به مرگ جاهلیت بمیرم! حجاج که از دیدن این فستیوال جهل و حماقت شگفت زده شده بود به جای دست، پای خویش را از زیر لحاف بیرون آورد و در مقابل صورت عبدالله گرفت و گفت: برای بیعت نیازی به دست نیست؛ همین پا هم کفایت می کند! (15) این صحنه تفسیر دقیق و کامل همان حدیثی بود که خود عبدالله عمر در مقابل دعوت عزتمندانه ی حسین بن علی (ع) از رسول اسلام (ص) نقل کرده بود که: هر کس دست از یاری حسین بردارد به خواری و ذلت مبتلا می شود و این است یکی از روشن ترین مصادیق آیه ی شریفه قرآن: {ذلک لهم خزی فی الدنیا و لهم فی الآخرة عذاب عظیم} (16) یعنی خزی و خواری در دنیا و عذاب عظیم الهی نتیجه ی این نوع رویکرد و سرنوشت این قماش چهره ها در هر عصر و زمانه ای خواهد بود.

این الگوی شخصیتی با این شاخصه های رفتاری همواره مورد استقبال و پسند ظالمین و دشمنان دین حدا بوده و هست. جریان ظلم و کفر همواره بیشترین استفاده را از نفاق و دو چهرگی این چهره های مزور و دورنگ برده و می برد. چنانچه در مورد همین فرد به عنوان سمبل این الگو مشاهده می کنیم که همواره از سوی کانون قدرت و ظلم و فساد به صورت مستقیم یا غیر مستقیم مورد اکرام و تجلیل و حمایت قرار می گرفته و سیاست چهره سازی در مورد او از جمله رویکرد های متداول بین حکام ظلم و جور بوده است و خود او نیز با کمال اشتیاق به استقبال این سوی گیری ها می رفته است. به عنوان نمونه عبدالله بن عمر با این سابقه ی تاریک و متزلزل به سپاس خوش خدمتی های ننگینش به عنوان یکی از "مکثرین" (17) مطرح می شود و تنها در مسند احمد بن حنبل که بزرگترین مجموعه ی روایی عامه است بیش از 1700 روایت از وی نقل شده است در حالی که از دو سبط پیامبر (ص) یعنی امام حسن مجتبی (ع) و امام حسین (ع) هر کدام 6 روایت نقل شده است!


سیب خیال

در پایان توجه خواننده ی محترم این سطور را به عبرتی تکان دهنده از ماجرای عبدالله بن عمر جلب می کنم. عبدالله با اشک هایی که در لحظه ی وداع با حسین بن علی (ع) ریخت و در مقابل با پاسخ ندادن به «ندای هل من ناصر ینصرنی» امام که مستقیما در قالب جمله ی «لاتدعن نصرتی» خطاب به شخص او گفته شده بود درس بزرگی را به محبین و ارادتمندان حسینی در سراسر تاریخ داد. یعنی می توان بین اشک و ابراز علاقه و همچنین تنها گذاشتن  و خیانت به سیدالشهداء (ع) جمع کرد! امام (ع) به او اجازه داد این صحنه های ارادت و حزن فراق را در حافظه ی تاریخ ثبت کند تا محبین و عزادارن حسینی در هر گوشه ای از تاریخ بدانند که اگر فقط به اشک و ناله و حزن برای کشته شدن امامشان اکتفا کنند و از اقدام عملی و قاطع و مجدانه بر اساس آگاهی و بصیرت و ایمان در راستای تحقق اهداف بلند حسین بن علی (ع) در مبارزه با طاغوت ها و اعتلای اسلام و امامت و ولایت خودداری کنند فرقی با عبدالله بن عمر نخواهند داشت و در عمل و واقعیت پیرو الگوی عبدالله عمر خواهند بود نه حسین بن علی (ع)! هیئت ها و مجالس روضه باید پرچمدار آرمان های امام (ع) باشند و پرچم مبارزه با ظاغوت و استکبار جهانی همواره باید بر دوش سینه زنان و عزادارن حسینی در احتزاز باشد. آری! چنین الگویی از هیئت است که همیشه خار چشم دشمنان بوده و همواره سیل کینه و بغضشان را متوجه عزاراداری ها و هیئات عاشورایی نموده است و می کند و چنین محرم و صفری است که به فرموده ی رهبر کبیر انقلاب اسلامی (ره) اسلام را زنده نگه داشته است. (18) و سخن پایانی این که محبت و حتی معرفت به سید الشهداء و اهل بیت و قرآن کریم تا زمانی که به فعلیت نرسیده و منشا حرکت و تحول در نگرش و گرایش و اقدامات انسان نباشند قطعا در عمل هیچ ارزشی نخواهند داشت.

پی نوشت ها:
1 - ابن ابی الحدید، شرح نهج البلاغه، ج4، ص9-11
2 - امالی صدوق، به نقل از بحارالانوار، ج44، ص311
3 - «خذ الحسین و عبدالله بن عمر و عبدالله زبیر اخذا شدیدا لیست فیه رخصة حتی یبایعوا. والسلام»
4 - مقتل خوارزمی، ج1، ص190
5 - کنیه ی عبدالله بن عمر
6 - یحیی بن زکریا پیامبر بزرگ الهی بود که زهد و پارسایی او در آیات قرآن کریم -سوره ی مریم- به تصویر کشیده شده است. او در سال 28 میلادی به وسوسه ی "سالومه" دختر ناپاک پادشاه وقت به طرز دردناکی به شهادت رسید و سر مطهرش برای این زن فاسد به عنوان هدیه فرستاده شد.
7 - به نظر می رسد مراد از این اعداد بیان کثرت باشد نه تعیین تعداد.
8 - اشاره ای است به سنت امهال و استدراج الهی.
9 - «یا اباعبدالرحمن! اما علمت ان من هوان الدنیا علی الله ان راس یحیی بن زکریا اهدی الی بغی من بغایا بنی اسرائیل؟! اما تعلم ان بنی اسرائیل کانوا یقتلون ما بین طلوع الفجر الی طلوع الشمس سبعین نبیا ثم یجلسون فی اسواقهم یبیعون و یشترون کان لم یصنعوا شیئا؟! فلم یعجل الله لهم بل امهلهم و اخذهم اخذ عزیز ذی انتقام. اتق الله یا اباعبدالرحمن و لاتدعن نصرتی!» لهوف، ص26، مثیرالاحزان، ص20
10 - «استودعک یا اباعبدالله!» امالی صدوق، مجلس30
11 - فتح الباری، ج13، ص60
12 - صحیح بخاری، ج9، کتاب الفتن، حدیث شماره ی 6694
13 - باز هم عبدالله را در مقابل موج بیداری دینی و اسلامی مشاهده می کنیم. یکبار در مقابل خلافت علوی و یک بار در مقابل خونخواهی حسینی!
14 - «من مات و لم یعرف امام زمانه مات میتة جاهلیة»
15 - ابن ابی الحدید، شرح نهج البلاغه، ج13، ص242
16 - مائده (5) ، آیه ی 33
17 - مکثرین به افرادی می گویند که روایات بسیاری از پیامبر نقل کرده اند. این افراد بواسطه ی این لقب دارای وجهه ی اجتماعی و دینی ممتازی بوده اند.
18 - در نگارش این متن استفاده ی بسیاری از کتاب ارزشمند "سخنان حسین بن علی (ع) از مدینه تا کربلا" نوشته ی مرحوم آیت الله محمد صادق نجمی شده است. این عالم بزرگوار چند ماه پیش به رحمت خدا رفتند.

محمد عابدینی
1390/9/25


به خاطر دارم چندی قبل از زبان یک دانشمند تازه مسلمان (1)  شنیدم که می گفت بعد از تحقیق وسیعی که روی محتوای ادیان گوناگون انجام داده روزی به صورت اتفاقی در کتابخانه ای با نسخه ی ترجمه شده ی قرآن کریم روبرو شده و وقتی آن را باز کرده در همان ابتدا با این عبارت روبرو شده بود که : "ذلک الکتاب لا ریب فیه" (2) به این معنا که در این کتاب شک و تردیدی راه ندارد! او می گفت من در حین تحقیق در همه ی ادیان (3) رد پای تردید و شک رو دیدم و این اولین جایی بود که همان اول با صراحت و اعلام می کرد هیچ سنخیتی با شک و تردید ندارد و من با دیدن این جزم و یقین دلم آرام گرفت و اسلام را به عنوان دینم پذیرفتم. (4)

گذشته از یقینی که در تمام پیکره ی دین و قرآن وجود دارد محتوای این کتاب شریف به دو بخش محکمات و متشابهات تقسیم می شوند. محکمات آن دسته از آیاتی هستند که معنایشان به سادگی از ظاهرشان دریافت می شود و متشابهات آن دسته ای هستند که ظاهرشان خواننده را به اشتباه می اندازد. مثلا "ان الله لا یخفی علیه شیئ فی الارض و لا فی السماء (5) از محکمات هست و معنایش کاملا واضح و بدون شبهه هست به این معنا که خداوند از هر چیزی در زمین و آسمان آگاه هست. در مقابل مثلا "ید الله فوق ایدیهم" (6) به معنای این که دست خداوند بالای همه ی دست هاست جزو آیات متشابه محسوب می شود. چون ظاهرش این است که خداوند دست داشته و صاحب جسم باشد در حالی که این با اعتقادات اسلامی ما مبنی بر مجرد بودن و غیر جسم بودن خدا همخوانی ندارد و ظاهرش ممکن اتست انسان را به اشتباه بیندازد و فکر کند که خداوند جسم دارد! این دسته از آیات نیازمند تاویل و تفسیر هستند. یعنی به عبارت درست تر ما برای فهم عمیق آن ها نیازمند کسی هستیم که به عمق و بطن آن ها آگاه باشد و آن ها را برای ما تفسیر کند. (7)

نوع برخورد خداوند با انسان ها خیلی جالب و جذاب است. خداوند هیچ وقت دست خود را کاملا برای ما رو نمی کند! خداوند هیچ وقت نقش عقل و ایمان و انتخاب ما را نادیده نمی گیرد و همیشه جایی برای به فعلیت رسیدن ایمان و عقل و ما باقی می گذارد. مثلا در ماجرای خلافت امیرالمومنین علیه السلام همیشه این سوال وجود داشته که چرا خداوند به صورت صریح و بی پرده نام مبارک ایشان را در قرآن نیاورد و به خلافت ایشان تصریح نکرد که این همه اختلاف و مصیبت پیش نیاید؟! پاسخ روشن است! چون قرار نیست همه چیز از ابتدا به خودی خود مثل روز روشن باشد. بلکه قرار است انسان خودش هم کمی - آن هم با استفاده از آیات الهی - راه پیش روی خود را روشن کند و برای پیدا کردن راه درست تلاش کند. همین تلاش برای خداوند ارزش دارد (8) و همین تلاش قرار است پاسخ عملی به آن ملائکی باشد که از انگیزه ی خداوند برای خلق کردن ما سوال می کردند. یعنی همان "ما لا تعلمون" (9)

به بیانی دیگر قرآن هدایت هست ولی نه هدایت جبری و غیر قابل گریز! قرآن هدایت هست برای آن کسانی که بخواهند هدایت شوند. تعبیری که در این مورد در قرآن به کار رفته "اهتداء" به معنای پذیرش هدایت است. قرآن کریم نسبت به کسانی که در جستجوی هدایت هستند "هادی" و در برابر آن دسته ای که به به آن نگاه ابزاری دارند "مضل" به معنای گمراه کننده است. (10) به همین خاطر در روایت داریم که: "من جعل القرآن امامه قاده الی الجنة و من جعله خلفه ساقه الی النار" به این معنا که هر کس قرآن را امام و پیشوای خود قرار دهد او را به سوی بهشت رهبری می کند و هر کس که آن را پشت سر خود قرار داد - یعنی آن را به دنبال خود کشید و از آن استفاده ی ابزاری کرد - او را به سوی آتش سوق می دهد! یا این روایت که "ربما تال القرآن و القرآن یلعنه" به این معنا که چه بسا تلاوت کننده ی قرآنی که در همان زمان تلاوتش قرآن او را لعنت می کند! اجازه بدهید یک مثال امروزی هم بزنم. از امام راحل قدس سره الشرف سخنان زیادی نقل شده که بعضی از اون ها در حکم محکمات و بعضی در حکم متشابهات هستند. مثال محکمات که روشن است مثل این جمله که فرمودند "آمریکا شیطان بزرگ است". اما امام جملات متشابهی هم داشتند مثل این عبارت معروف که "میزان رای ملت است". معنای صحیح این جمله این بود که ملاک در تعیین افراد برای مناصب انتخابی رای و نظر مردم است و این معنا کاملا صحیح می باشد. اما همه به خاطر داریم که طیف دوم خردادی ها در انتخابات سال 76 به صورت وسیعی از این جمله در راستای این مفهوم که ملاک حق و اصلح بودن رای مردم است سوء استفاده و تفسیر به رای کردند. این خاصیت متشابهات هست که می توان از آن ها برداشت های مختلف و بعضا متضاد به عمل آورد.

همه ی این هایی که گفتیم مقدمه ای بود برای این که عمق کلام امیر المومنین علیه السلام در این توصیه ی کوتاه ولی ژرف را درک کنیم. توصیه ای که امام علیه السلام بعد از جنگ صفین و ماجرای حکمیت خطاب به عبدالله بن عباس فرمودند زمانی که قرار بود از طرف ایشان برای اتمام حجت نزذ خوارج برود. "لا تخاصمهم بالقرآن فان القرآن حمال ذو وجوه تقول و یقولون و لکن حاججهم بالسنة فانهم لم یجدوا عنها محیصا" (11) یعنی با آن ها با استفاده از قرآن بحث و مناظره نکن چون قرآن کریم - با توجه به توضیحاتی که گذشت - دارای وجه های گوناگون است و این باعث می شود تو چیزی بگویی و آن ها چیز دیگری. (12) یعنی تو به وجهی از قرآن استدلال کنی و آن ها به وجهی دیگر تمسک کنند. در ادامه حضرت فرمودند: لکن با آن ها با استفاده از سنت رسول خدا صلی الله علیه و آله بحث و مناظره کن. چون آن ها راه گریزی از آن ندارند. در توضیح باید گفت اهل بیت علیهم السلام بهترین مرجع برای تفهیم آیات قرآن کریم و تفسیر آیات متشابه و چند وجهی آن هستند. قول و فعل اهل بیت علیهم السلام یا به تعبیری جامع سنت آن ها بهترین بیان برای قرآن کریم می باشد. از این جاست که به زیبایی تعبیر قرآن ناطق که برای ایشان به کار رفته است پی می بریم. سنت پیامبر و اهل بیت ایشان آشکار و روشن می باشد و با الحاق آن به قرآن کریم و ارائه ی آیات قرآن کریم بر این سیره و سنت جای هیچ شبهه ای باقی نمی ماند و دقیقا به همین خاطر است که ما امامت را از ضروریات مذهب می دانیم.

اما چه چیزی انگیزه ی نوشتن این مطالب بود؟ چند وقت پیش بحثی داشتم با یکی از چهره های منتسب به فتنه ی سبز! به اون گلایه کردم که چرا در منزلت و در پیش چشم فرزندانت مدام شبکه هایی مثل بی بی سی فارسی و VOA و امثالهم که بی شک صدای معاویه های حیله گر زمان هستند روشن است. (13) او که سوابق مبارزاتی دارد و در علم قرآن هم دستی دارد زود متمسک شد به این که باید سخن مخالف را شنید. خداوند متعال در قرآن فرموده "یستمعون القول و یتبعون احسنه" به این مضمون که سخن ها را بشنوید و بهترینشان را انتخاب کنید و از آن تبعیت کنید. در نگاه ابتدایی این آیه در تایید حرف اوست اما با نگاهی علمی تر و دقت در معنای سخن و فرق آن با حیله و فریب روشن می شود که امثال انگلیس و آمریکا سخن نمی گویند که استماع کنیم و بهترینش را گزینش کنیم. آن ها فریب می دهند و حق و باطل را با هم می آمیزند و به بداهت عقلی از شنیدن سخن فریب آلود و نیرنگ آمیز آن ها لااقل نسبت به بدنه ی عوام که فاقد بصیرت لازم هستند باید پرهیز داد و جلوگیری نمود. ما می گفتیم و او هم می گفت! تا این پای سیره به میان آمد. او ادعا کرد که امیرالمومنین سخن معاویه را هم می شنید و من یاد این روایت اقتادم که امام حسین علیه السلام فرمود: "سمعت جدی رسول الله صلی الله علیه و آله الخلافة محرمة علی آل ابی سفیان فاذا رایتم معاویة علی منبری فابقروا بطنه!" (14) یعنی از پیامبر شنیدم که می فرمود خلافت بر خاندان ابوسفیان حرام است! پس اگر روزی معاویه را - پسر ابوسفیان - بر فراز منبر من دیدید شکمش را پاره کنید!!! صراحت و قاطعیت در اوج خود قرار دارد. چنین کلامی را نمی توان به هیچ تاویلی برد. حضرت فرمود هر وقت او را بر منبر من دیدید. نفرمود هر گاه در میدان جنگ دیدید. منبر جایگاه سخن است. یعنی به سخن معاویه و معاویه صفت ها که حرفشان آلوده ی به فریب و نیرنگ است گوش ندهید و با کمال قاطعیت با آن ها برخورد کنید.

سیره ی نورانی پیامبر اکرم و اهل بیت علیهم السلام که قرآن های ناطق و مبین و مفسر کلام الله مجید هستند مملو از نکات این چنینی است که سیاست های رفتاری فردی و اجتماعی و سیاسی اسلام را به وضوح و روشنی و صراحت اعلام می کند. از جمله سیره ی پر برکت و غنی حضرت حسین بن علی علیهما السلام که در آستانه ی ایام عزاداری ایشان قرار داریم. شاخصه های بسیار کلیدی و عمیقی را می توان با بهره گیری از بیانات و اقدامات امام علیه السلام در طول حرکتشان یافت. به عنوان یک نمونه به این جمله ی تاریخی اشاره می کنم که امام خطاب به ولید فرمود: "مثلی لا یبایع مثله" (15) به معنای این که مثل من با مثل یزید بیعت نمی کند. یعنی هر کسی که رنگ حسینی داشته باشد و شباهتی با حسین بن علی داشته باشد با یزید و یزیدیان و یزید صفتان روزگار سر سازش و تسلیم نخواد داشت. (16) این بیانات نورانی تفسیر و توضیح آیات قرآن کریم هستند و قرار گیری آن ها در ضمن آیات وحی راه سعادت در زمینه های فردی و اجتماعی و سیاسی را به روشنی و وضوح در پیش پای ما قرار می دهد.

پی نوشت:

1- در یک برنامه ی تلویزیونی بود و به گمانم او آلمانی بود

2 - سوره ی مبارکه بقره - قسمتی از آیه ی دوم

3 - استاد و پدر بزرگوارم به درستی به تعبیر "ادیان" اشکال می کنند و می فرمایند ما یک دین بیشتر نداریم و همه ی ادیان در طول

یکدیگر بوده و مثل مراحل مختلف یک حقیقت هستند و از هم جدا نیستن که به صورت جمع و ادیان باشند.

4 - تردید و شک در هیچ دینی راه ندارد. این تردیدی که او بیان می کند مربوط به تحریف هایی است که در متن و محتوای ادیان قبل از

اسلام انجام شده بود. یعنی آن تردید ها زاییده ی تحریف های بشری هستند نه بیانات ربوبی

5 - سوره ی مبارکه ی آل عمران آیه ی پنجم

6 - سوره ی مبارکه فتح قسمتی از آیه ی یازدهم

7 - مثلا در دین توصیه شده که آیات متشابه را بر محکمات ارائه کنیم

8 - "لیس للانسان الا ما سعی" یعنی برای انسان چیزی نیست مگر آن تلاشی که کرده است

9 - سوره ی مبارکه بقره قسمتی از آیه ی سی ام

10 - آیه ی شریفه ی "یهدی من یشاء و یضل من یشاء" به معنای این که خدا هر کس را که بخواهد - در جستجوی هدایت باشد - با

قرآن هدایت می کند و هر کس را که بخواهد - نگاه ابزاری به قرآن داشته باشد - بوسیله ی قرآن گمراه می کند

دقیقا اشاره به همین مطلب دارد

11 - نهج البلاغه نامه ی هفتاد و هفتم

12 - همان طور که می دانید سران خوارج عمدتا نسبت به آیات قرآن از علم و تسلط زیادی برخوردار بودند

13 - از آن دسته افرادی که همه ی اخبار و مطالب صدا و سیمای جمهوری اسلامی را دروغ محض می دانند و در مقابل به صداقت و

عصمت و دلسوز بودن بی بی سی ایمان دارند!

14 - بحارالانوار جلد چهل و چهارم صفحه ی سیصد و بیست و ششم

15 - لهوف صفحه ی نوزدهم

16 - در این زمینه می توانید نوشته ی این حقیر را که سال گذشته نوشتم ایـــــنــــجــــا و ایــــنــــجــــا و ایــــنــــجــــا ملاحظه

بفرمایید. ایــــن پــــســــت هم در حال و هوای همین یادداشت هست.

محمد عابدینی
1390/9/3


سکوت علوی و خروش فاطمی

در ازدحام آمد و شد روز های سال، فاطمیه رخصت محترمی است برای درنگی کوتاه تا دفتر معرفت فاطمی را تورقی کرده، روح قدم هایمان را در زلال سیره ی سیده ی بانوان عالمین از کجروی و انحطاط تطهیر کنیم. فرصت ارزشمندی تا گردی از الگو های خاک خورده ی بشریت گرفته شود و نفس فاطمی در پیکره ی اعمال مرده مان دمیده شود. وقتی مناسب تا اندکی بیشتر در سیمای آفتابی بانوی دو عالم دقیق شویم و راز سعادت دنیا و آخرتمان را در منش مطهر مادر خلقت جستجو کنیم.

فاطمه ی زهرا (سلام الله علیها) بی شک اولین شهید راه دفاع از ساحت ولایت بود. شهادت مادر ما یک حادثه نبود. او آنقدر در دفاع از امیرالمومنین (علیه السلام) پایداری کرد که هتاکان حریم ولایت چاره ای جز کوتاه کردن دست پاکش از دامن ولی امرش نجستند. گر چه گاهی امثال این وقایع در تاریخ اهل بیت از زبان محبین سطحی نگر و طالب شور های احساسی زودگذر حمل به علقه های سببی و نسبی می شود. ولی حقیقت این است که بانوی اسلام دیدی بسیار عمیق تر و وسیع تر داشت و دین و ولایت را در معرض خطر می دید و سینه ی خود را سپر این معانی متعالی نمود. البته این کلام علقه های عاطفی شخصی را انکار نمی کند بلکه محدود دانستن نگاه این آسمانیان خاک نشین را در این سطوح نازل، کم لطفی به عظمت روح آن ها می داند. مانند نگاهی که مع الاسف در مورد آیتم های نهضت عاشورا وجود دارد. برای مثال انگار عده ای از ما محبین جز نسبت برادری بین سیدالشهداء و اباالفضل العباس و زینب کبری (سلام الله علیهم) ارتباطی نمی بینیم. حال آن که ساقی کربلا هیچ گاه در گیر و دار وقایع عاشورا تا قبا از لحظه ی آخر و ندای "یا اخا ادرک اخاک" اشاره ای به اخوت خود نمی کند و مدام حسین بن علی (علیه السلام) را با عناوین دینی خود می خواند و او را امام و مولا خطاب می کند. همانطور که در نوشته ی مربوط به ایام محرم هم عرض شد این رفتار حضرت عباس پیامی روشن دارد که ما را علقه های فامیلی در این دشت بلا جمع نکرده بلکه تمسک به حبل متین الهی یعنی امامت و ولایت ما را گرد هم آورده و این جام های بلا را برای ما "احلی من العسل" کرده است. این نکته ی مهم و کلیدی ای است که در تحلیل نهضت فاطمی هم باید دقیقا به آن توجه نمود.

فاطمیه نقطه ی عطف تاریخ اسلام است. بزرگ ترین تفرقه ی تاریخ اسلام از این نقطه شروع شد. نقطه ای که اکثریت غالب امت اسلام راه ثواب را از راه ناثواب نشناختند و بر خلاف تاکیدات و توصیه های صریح و مکرر رسول اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) ولایت اصحاب را بر ولایت خدا ترجیح دادند. تمام وقایع بزرگ تاریخ اسلام از آن پس همگی به نوعی تحت تاثیر این ماجرای تلخ قرار داشتند. بیست و پنج سال خانه نشینی امیرالمونین (علیه السلام) و شهادت مظلومانه ی ایشان، داستان غم انگیز تنهایی و شهادت امام مجتبی (علیه السلام)، و سرانجام واقعه ی عظیم عاشورا که بی شک منشا شعله های آتش خیمه های اباعبدالله الحسین (علیه السلام) را می شود در شراره های درب خانه ی مادر بزرگوارشان یافت. به همین خاطر است که دست های معلوم الحالی همواره مترصد حذف این صفحات معنادار تاریخ مسلم اسلام بوده اند و هستند. مادر سادات در این نقطه ی حساس تاریخ بقدری استادانه و رسواگرانه حرکت کرده اند که رسواشدگان مدینه را مجبور کرده اند تا قلم تاریخ را از در دست مورخان بشکنند.

با توجه به مطلبی که بیان شد دو نکته در فاطمیه توجه و دقت ما محبین فاطمه زهرا (سلام الله علیها) را می طلبد. یکی این که اهتمام ویژه ای به مجالس حضرت بتول داشته باشیم و فضیلت های بیشمار مادر اسلام را از طریق این مجالس منتشر کنیم و یاد دختر پیامبر را زنده نگه داریم. این روند می تواند یک مبارزه ی نرم را با سیاست حذف برخی از به اصطلاح مسلمانان سامان دهد. مجالسی که در آن به دور از مطالب ابداعی و خلاف واقع که عمدتا پیامدی جز کسر شان این بزرگان ندارد فضایل و احادیث و ذکر مصیبت های مربوط به حضرت بیان و تبیین شود. و دوم این که اهداف بلند و ارزشمند بانو در شلوغی احساساتمان نادیده گرفته نشود. یعنی همانطور که نباید یادمان برود به مادر ما جسارت شده نباید چرایی این جسارت و منشاء رخداد آن مورد بی توجهی ما قرار بگیرد. این که حضرت با کدام انگیزه و هدفی خود را در چنین موقعیتی قرار داده اند. هدف حضرت دفاع از ولایت و در نتیجه اصل اسلام بود. همان هدفی که امیرالمونین (علیه السلام) را وادار به سکوت در برابر همه ی این جنایت ها کرد. البته نه سکوتی به معنای فراموشی کلی ماجرا. نه! سکوتی که خود حضرت در توصیف آن می فرمایند: "تیری در چشم و استخوانی در گلو!" یعنی بغضی فروخفته که سینه به سینه به ارث گذاشته می شود تا به وارث حقیقی اش یعنی امام عصر (عجل الله تعالی فرجه الشریف) برسد و او این بغض کهنه را در برق ذوالفقار خود درمان کند. همین بغض های فروخفته ی عاشورایی و فاطمی است که ما را بیش از پیش تشنه ی ظهور منتقم آل محمد (صلی الله علیه و آله و سلم) می کند و ندبه های ما را پر سوز تر و معنادار تر می کند. بطوری که هر کس لحظه ای از فضای سنگین و غریب مدینه و بقیع را لمس کرده باشد دعای فرج هایش رنگ و بوی ویژه و متفاوت خواهد یافت.

برای روشن تر شدن منظور اشاره ای کوتاه به بستر تاریخی این واقعه ضروری می نمایاند. پس از رحلت پیامبر نهال نوپای اسلام در معرض تهدید های بزرگ داخلی و خارجی قرار داشت و اندک تفرقه ای در داخل حکومت زمینه را برای دشمنان فراهم می ساخت و باعث می شد دیگر نه اثری از شیعه بماند و نه کل اسلام. درک دقیق این موقعیت امیرالمونین (علیه السلام) را بر آن داشت که دم فرو بندد و مبارزه ی منفی و نرم و دراز مدت را بر مخالفت علنی و رویایی مستقیم با حکومت غاصب ترجیح دهد. این سکوت علوی به صورت یک مکمل در کنار آن خروش فاطمی بهترین راهکار بود برای گذار از موقعیت حساس و بحرانی خاصی که در آن روزگار وجود داشت.

همین سیره ی درخشان و هوشمندانه است که پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) بار ها و بار ها شان و منزلت این بانوی بهشتی را در قالب احادیثی نورانی در مقابل چشمان کم بینای امت فراموشکار اسلام به نمایش در می آورد. در تبیین مقام ولای حضرت همین بس که در روایتی امام صادق (علیه السلام) در توضیح لیلة القدر آن را به فاطمة (سلام الله علیها) تفسیر می کنند. آری؛ به تعبیر استاد و پدر بزرگوارم در تفسیر سوره ی مبارکه ی قدر و توضیح این روایت همانگونه که قرآن کریم در لیلة القدر نازل شده است یازده قرآن ناطق از دامن مطهر حضرت بتول به دنیای بشریت نازل شده است. در روایتی دیگر پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) پس از بیان شان بالای حضرت زهرا (سلام الله علیها) می فرمایند وقتی او در محراب عبادت می ایستد و نورش در عرش خدا نورافشانی می کند خداوند به ملائکه اش می فرماید من شما را شاهد می گیرم که شیعه این بانو از آتش در امان هستند. توجه به مفهوم شیعه ما را متوجه این معنا می کند که امان از آتش مشروط به پیروی از ایشان و التزام به سیره ی حضرت می باشد و بی شک یکی از پر جلوه ترین سیره های فاطمی دفاع از ولایت و ولایت مداری بانو است.

این جاست که راه محبین و شیعیان واقعی از مدعیان دروغین جدا می شود. یعنی آن هنگام که کیان ولایت در خطر است هر کس که سینه ی خود را سپر بلا ها نکند ادعایی بیش ندارد. و این که در زمان غیبت و ولایت فقیه هر گاه شعار های ضد رهبری شنیدیم و خون هایمام به جوش نیامد و جان های ناقابلمان را فدای ولایت نکردیم بویی از محبت زهرا (سلام الله علیها) نبرده ایم و چراغ عشق فاطمی در تاریکی دل هایمان روشن نشده است. شیعه ی فاطمه (سلام الله علیها) هیچگاه قدمی از ولی امر عقب نمی ماند و قدمی هم جلو تر نمی گذارد. هر زمان که صلاحدید ولایت بر جهاد باشد جامه ی رزم به تن می کند و هر گاه بر سکوت باشد شمشیر خود را در غلاف به امید روز انتقام نگه می دارد. و این است معنای سیره ی ام ابیها (سلام الله علیها) همانگونه که در مناجات شعبانیه می خوانیم: "المتقدم لهم مارق و المتاخر عنهم زاهق و اللازم لهم لاحق".

اما گویی نام فاطمه را با مرکب غربت نوشته اند. چه در زمان حیات نورانیش و چه بعد از آن. منزلت فاطمه ناشناخته است. قدر او مجهول است. تاریخ زندگیش در معرض سیاست سانسور مغرضین قرار دارد. قبر او مخفی است. حتی زمان شهادتش هم در هاله ی ابهام قرار دارد. و حتی ذکر او هم غریب است. یعنی بخاطر شرایط ویژه ی جهان اسلام با خیال راحت و بدون محدودیت نمی توان مصیبت آن بانو را بازگو کرد. و سرانجام کار شیعه ی داغدار این است که در غربت غیبت بغض کهنه ی خود را پشت دعا های فرجش و ندبه هایش مخفی کند و به انتظار فرزند غیور حضرت زهرا (سلام الله علیها) بنشیند تا ببیند کجا زانو می زند و برای مادر مفقودالاثرش فاتحه می خواند!

محمد عابدینی
1390.2.6 


به نام خداوند مدینه

و هواپیمایی

که در آن اوج هزاران پایی

خاک از شیشه ی آن پیدا بود

سهراب!

تو از پشت این همه تقویم چه خوب حال دلم را خواندی

از فراز بیش از ده هزار متر ارتفاع

ابر ها را هم اگر می خواستی ببینی

باید گردنت را خم می کردی

و زیر پایت را نگاه می کردی

اما پنجره ی مشامت را که باز می کردی

بوی خاک کوچه های دردمند مدینه

هوای دلت را عوض می کرد

وجب به وجب این دشت خاک آلود اتمفسری را

در جستجوی آسمانمان گشتیم

و سرانجام با دستانی خالی

در جده جاده ی مستقیمی را ترجیح دادیم به آن خطوط هوایی در هم

جاده ای که نشانمان دادند و گفتند

چند کیلومتر آن طرف ترش

می توانیم سراغ آسمانمان را که در آن اوج هزاران پایی گم کرده بودیم

در عمق خاک های بغض آلود شهری آشنا پیدا کنیم.

خدایا!

امشب قرار است چه بیاید بر سر براده های دلم

در این مغناطیس مبهم فاطمی؟

ای پیامبر مهربان خدا

مرا دریاب در طوفان بقیع

کوچک که بودیم در گیر و دار هر دعوایی

خط و نشان بابا هایمان را برای هم می کشیدیم

و رجز می خواندیم که:

بگذار بابایم بیاید!

حالا چشم در چشم این بارگاه خاکی

و رو در روی این قوم عنود با آن بابا های قطورشان

جای خالی بابای جمکرانی ما

چشم هامان را به ضیافت حسرت اشک ها می برد

چپ چپ نگاه می کند انگار چلچراغ          سمت قبور خاکی بی نام بی چراغ

قرار ما و شما (و لعنة الله علیکم)

میان بهت ظهور مهدی آل محمد (عجل الله تعالی فرجه الشریف)

آن گاه که تکیه می زند بر رکن حجر

و با اشاره ای بنیاد دیرینه ی ظلمتان را بر باد می دهد

زورتان به ما بچه شیعه ها می رسد

به کبوتر ها که نمی رسد

در مقابل نگاه های بی روح و مرده ی شما

چه سرخوش و بانشاط

به دور لاله های بقیع طواف می کنند.

آقاجان

خودت آن جا بودی و هستی

خودت حال ما و دوستان ما را دیدی و می بینی

تو را به آسمان گم شده ی مادرت زهرا (س) زودتر بیا

زخم غیبت دیگر جان شیعه را بر لب رسانده

اللهم عجل لولیک الفرج

محمد عابدینی
1390 


تشنه ی لبیک

انی لم اخرج اشرا و لا بطرا و لا مفسدا و لا ظالما و انما خرجت لطلب الاصلاح فی امة جدی ارید ان آمر بالمعروف و انهی عن المنکر و اسیر بسیرة جدی

همه ساله توی یه همچین روزایی قافله عزاداری حضرت اباعبدالله الحسین ع به شهر و  دیار ما می رسه و سفره پر خیر و برکت محرم و  صفر پهن میشه. اما توی ازدحام سر و صدای این قافله مع الاسف خیلی صداها شنیده نمیشه و خیلی چیزا دیده نمیشه و مغفول واقع میشه. گاهی متاسفانه شاهد هستیم سیره امام حسین ع در همین مجالس و محافل زیر پا گذاشته میشه. روی صحبتم فقط با مجلاس عزا نیست. منظورم کلی تره. روی صحبتم با همه محبین سیدالشهداست. روی صحبتم با همه کسانیه که خودشون رو عاشق حسین ع میدونن که ان شاء الله همین طور هم باشه.

توی این ایام خیلی از لبهای تشنه اباعبدالله ع شنیدیم و برای آقا اشک ریختیم و آرزو کردیم که ای کاش در کربلا بودیم و لااقل یه جرعهآب گوارا به لبهای ترک خورده امام میرسوندیم. اما آیا واقعا امام تشنه آب بود یا یاری؟ یا لبیک؟ یا نصرت؟ اون هنگام که امام به عبدالله ابن عمر ملعون میفرماین: اتق الله و لاتدعن فی نصرتی. تقوا داشته باش و یاری مرا فرونگذار. تشنگی امام همون لحظه شهادت وقتی خدمت جد برگوارشون میرسن برطرف میشه اما تشنگی لبیک هرگز! حسین ع هنوز هم تشنه لبیک ماست و ندای هل من ناصر ینصرنی او هنوز هم در گوش بشریت طنین اندازه.

نکته مهم و زیبایی که در حین مطالعه فرمایشات امام به چشم میاد اینه که پیام های عاشوریی و کربلایی حضرت در طول پروسه عاشورا از همان ابتدای سفر در مدینه و بعد در مکه و بعد در کربلا همه و همه عمومی و به تعبیری بین المللی هستن. یعنی اصلا جزئی و موردی و منحصر در زمان خودشون نیست و شامل تموم آحاد مردم در طول زمان و عرض جغرافیا میشه. مثلا امام توی مدینه در جواب ولید ابن عتبه استاندار مدینه بعد از اینکه صفات و شاخصه های خود و یزید ملعون رو بیان میکنن میفرماین: و مثلی لا یبایع مثله.  مثل من با مثل یزید بیعت نمیکند. خب پرواضحه که این پیام اختصاص به اون موقعیت و اون عصر نداره. این پیام توی همه زمانها کارکرد داره. یعنی هیچ شخصی با سیره و منش و با اهداف حسینی در مقابل شخصی با منش و اهداف یزیدی سر سازش و تسلیم نداره. اینه که امام راحل فرمودن: این محرم و صفر است که اسلام را زنده نگه داشته است. چون اگر حق اباعبدالله الحسین و قیام آون حضرت و عزاداری اون حضرت درست و صحیح ادا بشه همیشه پرچم مبارزه و ظلم ستیزی و استکبار ستیزی در دستهای سینه زنان عاشورا در احتزاز خواهد بود و این همون چیزیه که دشمنان هیچ وقت چشم دیدنشو نداشتن و همواره باهاش مخالف بودن و تحملش نکردن. و گر نه برخی مجالس و محافل رو که نگاه میکنیم میبینیم نه تنها خطری و ضرری یرای ظالمین و دشمنان اسلام نداره بلکه تحویلش هم میگیرن.  مطمئن باشیم هر حرکتی که منجر به ایجاد انحراف در عزاداری امام حسین ع یا به تعبیری سالگرد نهضت امام  حسین ع بشه بخاطر تغییر کارکرد مورد رضایت عمیق دشمان خواهد بود.

بله ... حسین تشنه یاری و لبیک بود. لبیک به امام یعنی چی؟ اصلا بطور کلی لبیک به یک رهبر بزرگ یعنی چی؟ ... یعنی همراهی با او در تحقق اهداف و آرمانهاش. و اساسی ترین هدف امام در وصیت نامشون ذکر شده. همون عبارتی که در ابتدای سخن نوشتم. امر به معروف و نهی از منکر. لبیک به امام یعنی این که ما با امام هم دغدغه بشیم و دغدغه امام امر به معروف و نهی از منکر بود. فرمود: انی احب المعروف و انکر المنکر. من عاشق معروف و متنفر از منکرم. و یا با گلایه فرمود: الا ترون ان المعروف لایعمل به و المنکر لایتانهی نه؟! آیا نمیبینید که به معروف عمل نمیشود و از منکر اعراض نمیشود؟! همراهی با کاروان سیدالشهداء یعنی همراه شدن با آرمانهای حسین ع شاخصی که امام درباره همراهان خود بیان میکنن اونجایی که به محمد ابن حنفیه دربارشون میفرماین: رایهم رایی و امرهم امری. نظر اینها نظر من و قصد اینها همان قصد من است. این یعنی همراه. این یعنی لبیک. این جاست که کل یوم عاشورا و کل ارض کربلا معنا پیدا میکنه. یعنی راه امام همیشه ادامه داره. یاوران امام همیشه هستن و دشمنان امام هم همینطور. یعنی کربلا همه جا گسترده است و عاشورا همیشه امتداد داره. یعنی انتخاب بین اباعبدالله ع و یزید همیشه و همیشه پیش پای ما وجود داره. 

حالا و امروز این ما هستیم و این امام حسین ع زمان. امام غائب. امام عصر ارواح العالمین لتراب مقدمه الفداء. این ماییم و این مسلم بن عقیل زمان. ولی فقیه و ولی امر مسلمین حضرت خامنه ای حفظه الله. این ما هستیم و این نامه های آقابیا. و وای بر ما که مدام نامه های آقابیا مینویسیم و آقا نمیاد. این یعنی چی؟ خب معلومه. چون هنوز علی رغم شعار های ما اهل کوفه نیستیم علی تنها بماند هنوزم خط نامه هامون کوفیه ... بقول غزوه عزیز: مکتوب میرسید پیاپی ولی دریغ ... خطش تمام کوفی و مهرش فریب بود ... امام منتظر  زمانی میاد که باهاش همراه باشیم. زمانی که نامه های ما صادقانه باشه. زمانی که گفتار و کردار و افکار و قلبهامون با نامه هامون مطابقت داشنه باشه. و مثل مردم کوفه نباشیم که اون مرد خدمت امام عرض کرد: دلهاشون با شماست ولی شمشیرهاشون علیه شماست.  زمانی که باهاش هم دغدغه باشیم. و دغدغه امام چیزی نیست جز دغدغه جد مظلومش اباعبدالله الحسین ع. یعنی امر به معروف و نهی از منکر. یعنی زنده ماندن دین خدا. و به نظر من این معنای واقعی انتظاره. نه فقط آقابیا گفتن که طبق همون جمله معروف حسین ع رو منتظرانش کشتن.

و در این راه بهترین سرنوشتی که میتونه در انتظار یه منتظر باشه ... در انتظار یه همراه باشه ... در انتظار یه لبیک گو باشه شهادته که خود امام فرمود: الا من لحق بی استشهد ... آگاه باشید که هر کس به من بپیوندد شهید خواهد شد.

محمد عابدینی
1389.9.30