سفارش تبلیغ
صبا ویژن

سیب خیال

می خواهم اگر اذن دهی یار تو باشم*
تا صبح فرج عاشق بیدار تو باشم

باید نگذارم برسد خواب به چشمم
تا منتظر لحظه ی دیدار تو باشم

تخفیف بده غیبت خود را دو سه روزی
تا مشتری دائم بازار تو باشم

رخصت بده آقا بنویسم غزلت را
رخصت بده تا شاعر دربار تو باشم

رخصت بده تا همدم و همراز تو باشم
تا محرم دانستن اسرار تو باشم 

تو محور عشقی و طبیعیست که یک عمر
چون دایره در حسرت پرگار تو باشم

 تو منتظرم هستی و من منتظر تو
قسمت شده انگار که همکار تو باشم!

باید بروم تا ته خط ... آخر قصّه
بر دار شوم ... میثم تمّار تو باشم

باید بپرم ... بال و پرم ... بال و پرم کو؟
شاید بشود جعفر طیّار تو باشم

در این شب طولانی و ظلمانی فتنه
انگار قرار است که عمّار تو باشم

انگار قرار است شوم مجمع اضداد
هم مست تو هم شیعه ی هشیار تو باشم

ای کاش مرا هم بپذیری ... بپسندی
راهم بدهی در صف انصار تو باشم

من منتظر روز نبردم که به میدان
سرباز فداکار و وفادار تو باشم

من تشنه ام و منتظر لحظه ی موعود
مشکی بده تا مثل علمدار تو باشم 

محمد عابدینی
1392/4/1

 

* وامی از برادر شاعرم زین العابدین آذر ارجمند
و این غزل هم به دعوت این بزرگوار ساخته شده 


خنده های خاک آلود

پـلـکی زدی، دار و نـدارم را گرفتی
آرامش و خـواب و قـرارم را گرفتی

یک عـمر مردم اشک در چشمم ندیدند
بـا تــار گــیــسـویـی وقـارم را گـرفـتـی

من را از عمق خنده های خاک آلود
بـیـرون کشیدی و غـبـارم را گرفتی

با گندمی از من بـهشتم را گرفتی
اردیـبـهـشـتـم را، بـهـارم را گرفتی

در خلسه ی موسیقی آرام چشمت
از دسـت های تـیـره تـارم را گـرفتی

جانم پرید از بام جسمم ساده، انگار
از شانه های خسته بـارم را گرفتی

محمد عابدینی
1392.1.19 


در آرزوی کسی

نشانه رفته غزل های من به سوی کسی
به خـون کشانده دلم را خـیالِ روی کسی

تـمامِ قـافـیه ها را به خـطِّ نـسـتعلیق
نوشته دستِ خدا لابلای موی کسی

غـزل بهانه ی خـوبی است تا قـدم بزنم
میانِ قافیه هایش به جستجوی کسی

هزار ندبه ی مبهم، هزار جمعه ی سرد
تـمامِ عـمر نـشـسـتم در آرزوی کسی

کسـی شــبـیـهِ تـو در آســمـانِ رویـا نیست
کسی چنان که تویی نیست روبروی کسی

تـو عــاشـقـانـه تـریـن آیــه هـای قــرآنـی
قسم نخورده خداوند چون تو روی کسی

پر از حـرارتِ عـشق است سینه ام، انگار
نشانده ام به لبِ خود لبِ سبوی کسی

دلم خوش است به پایانِ شاهنامه ی شب
همیشه می وزد از مـاه عطر و بوی کسی
محمدعابدینی
1392/1/1

 


حرم چشم تو

اشـک هـایـم خــبـر از دردِ مــداوم دارد
دلِ من سمتِ کسی شیبِ ملایم دارد

بر لبم خنده ی تلخی ست ولی می دانی
پشتِ این خـنده کـسی گریه ی قـایم دارد

خنده ات حافظه ی چشمِ مرا پر کرده ست
صـفـحه ی قـلب من از چهره ی تو تـِـم دارد

صفِ مژگان سیه پوش و شبی بارانی
حـرمِ چـشمِ تـو یک عـالَمه خـادم دارد

مـوجِ زلـفِ تو خـداوندِ مرا ثابت کرد
نظمِ گیسوی پریشانِ تو ناظم دارد

این غزل فرصتِ خوبی ست برای توبه
بـیـت هایـم خـبـر از یـک دلِ نـادم دارد

شعرم آشفته و گنگ است ولی انصافا
مـعـنـی و قـافـیـه و قـالـبِ سـالـم دارد

دوش در عـالمِ رویـام به سـعدی گفتم
شاعری کارِ شما نیست عمو! لِم دارد

غزلم بابِ دلت نیست، خودم می دانم
گـفـتنِ شـعر کـمی حـوصـله لازم دارد

پادشاهی تو! بزن تکیه به تختِ غزلم
شهرِ شعرِ من از این ثانیه حاکم دارد

محمدعابدینی
1391/12/10 


برای بیمارستان

یک گوشه ی شهر جای بیمارستان
آغــازِ بــلاسـت بــای بـیـمـارسـتـان

دریـای غـم و رنـج و بلا پنهان ست
در گـریـه ی بـی صـدای بیمارستان 

دارو و سرنگ و سرم و تزریق ست
صـبـحانه و نـان و چـای بـیمارستان

نـه دکـتـر و نـه خـیـل پـرستـارانش
دلـگـرمـی مـن خـدای بـیمـارستان 

بـا قـافـیـه هـای خـسـتـه و دردآلود
ایـن هـم غـزلـی بـرای بـیمارستان 

محمدعابدینی
1391/11/1

پی نوشت: خدا رحمت کند سهراب را با آن دلبری های شاعرانه اش:
و نپرسیم کجائیم؛ بو کنیم اطلسی تازه بیمارستان را!
شان نزول شعر: امروز در همراهی بیماری میهمان بیمارستان بودم


دهه قرن انتظار

با کـولـه بـارِ نــدبـه و بـر بـغـض ها سوار
می آیـد از مـسـیر، کـسی مــثلِ جـویبار

با واژه های ســردِ زمـسـتـانِ غـیـبـتـش
ده قــرن عـاشــقـانـه سـرودیـم از بـهـار

ده قرن خـشکسالی و ده قرن تـشـنگی
ده قــرن اســتـغـاثـه و ده قــرن انــتـظـار

چـیـزی نـمـانـده در دلِ تــقـویـم هـا مـگر
شب های سالخورده و یک صبحِ بی قرار

مولای جــمـکـرانـی مـن! مــثـلِ ابــر ها
بــر تـشنه زارِ خستـه این بـیت ها بـبـار

محمدعابدینی
1391/10/18


پشت واژه های غزل

دلم برای خودم شور می زند امشب
برای خـلق غـزل زور می زند امشب

در این دقایقِ حساسِ عشق، ساعتِ بغض
بـه طـبـلِ قـافـیـه نـاجـور مـی زنـد امـشـب

کمند زلف تو از پشت واژه های غزل
دل خـیـال مـرا تـور مـی زنـد امشب

به یمن توبه ی خود از شراب و از مستی
لـبـی بـه بـاده ی انـگـور مـی زند امشب

نبرد ذهن من و خاطرات مبهم توست
کنون که قافیه شیپور می زند امشب

محمدعابدینی
1391/10/7


ماه علی

پرچم به دست و خون به دل و بی قرار بود
قــاســم مــیــان مــعــرکــه و او کـنـار بـود

او مردِ تیر و نیزه و شمشیر بود و رزم
یک گوشه ایستادن او نـنـگ و عار بود

با کامِ خـشک و تشنه ولی مثلِ آبشار
در گوشه ای زِ معرکه چشم انتظار بود

شمشادِ ماه روی علی با مرامِ خویش
در بوستانِ عـشـق و ادب گـلـعذار بود

در آسمانِ فضل و وفا قرصِ ماه بود
خُلقش شبیهِ مادر و حـیدر تبار بود

در کهکشانِ عشقِ ابالفضلِ مـاه رو
خورشیدِ بی غروبِ ولایت، مِدار بود

صد ها ستاره از پدرش ارث برده بود
دریـای پـرتـلاطـم مــجـد و وقـار بـود

 تـسـلـیـم امـر رهـبـر فـرزانه شد ولی
شمشیر در غلاف خودش بی قرار بود

یـک عـمـر در طـواف مـحـبـت شـبیه ماه
شمعش حسین و عاشقِ پروانه وار بود

حالا ولی برای کمی آب از فـرات
با کامِ تشنه راهی یک کارزار بود

با مشکِ خشک و توشه ی امید روی دوش
بر اســب بــاوفــای نــجــیــبـش سـوار بـود

می تاخت با تمامِ توان اسبِ خـویش را
چشمش غریقِ نور و دلش غرقِ نار بود

می تاخت سمتِ علقمه و از سپاه کفر
در بـیـن راه عـلـقـمـه چـنـدیـن هزار بود

هر کس که عزمِ کشتن او داشت بی درنگ
در دام حــربـه هـای بــدیــعـش شــکار بـود

عباس تا قدم به دلِ نخل ها گذاشت
تنها جوابِ "من چه کنم"ها فـرار بـود

 با یادِ کامِ تشنه ی اطفال و کودکان
قلبِ عزیز فاطـمه تحتِ فـشـار بـود

لب های تشنه را به سبوی وفا سپرد
از سکرِ بـاده هـای مـحـبـت خـمار بود

می داد دست و دست زِ بیعت نمی کشید
ایـن هـا بــرای مـــاه عـــلـی افــتـخـار بـود

این قصه در خیالِ دلش تازگی نداشت
از کـودکـی بـه عـشـق برادر دچار بود

یک بیت مشکِ پاره و یک بیت اشکِ آب
آری هـمـیـن مـشـاعـره پـایـان کـار بود

در سـوز نــانــجـیـب زمـسـتـان نـیـنـوا
شد دشت، غرقِ لاله و فصلِ بهار بود

انـگـار آســمــان نــفــسـگـیـر کـربـلا
در چشم های خیسِ علمدار، تار بود

انگار روحِ سبزِ علمدارِ عـاشـقی
پرواز کرده بود و رها از حصار بود

بر پیکرش زمانه گلـستان کشیده بود
گل های زخم در تنِ او بی شمار بود

مردی نمانده بود در آن دشتِ لاله خیز
تنها حسین بر سرِ او غـمـگـسـار بـود

محمدعابدینی
1391/10/6


دشت سرخ لاله

در عمر خود ندیده ام از عشق جـیز تر
از جـاده هـای پـر خـطر عشق لـتیـز تر

از دشـنـه ای کـه وارد قـلبم نـموده ای
دسـتـان کــاوه هم نـتـراشـیـده تـیز تر

در عـالم خـیال و غــزل هـم نـدیده ام
از دشت های سترخ لـبت لاله خـیز تر

چون ذره ای دلم شده از بس ندیدمت
چـیـزی شبیهِ دانه ی هِل بلکه ریـز تر

یک لـحظه بود قصه ی دل دادنم به تو
از مـاجـرای سـیـب و حـوا نـاگـریـز تـر

محمدعابدینی
1391/10/1


سیب خیال

چشمان عشقخیز تو معنای عاشقی ست
شب های شعر موی تو یلدای عاشقی ست

هر مصرعی مناسب احوال عشق نیست
دربار شاه بیتِ غزل جای عاشقی ست

بغضی که در گلوی خیالم نهفته است
غمگین ترین ترانه ی شب های عاشقی ست

این گونه مست بودن و این سبک شاعری
از معجزات روشن صهبای عاشقی ست

من عبرتی برای غزل های عاشقم
امروز من مساوی فردای عاشقی ست

محمدعابدینی
25/9/1391