سفارش تبلیغ
صبا ویژن

سیب خیال

 

این غزل ناشیانه ولی عاشقانه رو تقدیم می کنم به مادر ایران
حضرت فاطمه ی معصومه (سلام الله علیها)

از نیمه شب گذشته و در جستجوی تو
من را کشانده سمت حرم آرزوی تو

جایی میان مسجد اعظم نشسته ام
مایل شده ست قبله ی قلبم به سوی تو

انسان سیب خورده چو مس می شود طلا
با کیمیای معنوی گفتگوی تو

فیض زلال فیضیه ... دار الشفای عشق
یک جرعه بود حوزه ی قم از سبوی تو

می ایستم به شوق تماشای گنبدت
هر روز صبح ... کنج ارم ... روبروی تو

زل می زنم به گنبد و پر می کشد غزل
طبعم پناه می برد از من به کوی تو

لبخند مهربان تو بانو سرودنی ست
پر کرده حجم شعر مرا عطر و بوی تو

محمد عابدینی
1391/3/11


 

آیا شبی برای دلم مااااه می شوی؟
یا باز هم مساوی یک آاااه می شوی؟

سرباز زخم خورده ی شطرنج عاشقی!
یک شب برای دلخوشی ام شاه می شوی؟

با کام تشنه بر سر چاهی رسیده ام
یوسف ترین ترانه ی این چاه می شوی؟

یک بیت وصف چشم تو ، یک بیت وصف زلف
با من در این مشاعره همراه می شوی؟

سر می کشد غم از در و دیوار بیت هام
آیا شریک این غم جانکاه می شوی؟
محمد عابدینی
1391/2/30

محمد عابدینی

این غزلواره ی اعتراض رو تقدیم می کنم به همه ی شاعرنماهای خودشاعرپندار مثل خودم

..........

آسمانی ابری و حال تضرع داشتیم
از غزل های تو بیش از این توقع داشتیم

شاید از بدبینی ما بود ، شاید بی دلیل
از مرور شعر تو حس تصنع داشتیم

رحممان آمد و گر نه روز ها با اعتراض
روبروی بیت های تو تجمع داشتیم

تا نریزند آبرومان را رفیقانی چو تو
از تو و شعر تو اعلام تبرء داشتیم

این غزل را پتک کردیم و به شعرت کوفتیم
غم مخور! از نقدمان قصد تنوع داشتیم

محمد عابدینی
1391/2/30


سیب خیال

رفت و چمدانِ خویش را با خود برد
احساسِ نهانِ خویش را با خود برد

از آنِ خودش کرد جهان را دربست
آن گاه جهانِ خویش را با خود برد

دل ها همه شیدای نگاهش بودند
شـیداشدگانِ خویش را با خود برد

بـغـضی ازلـی قـیمتِ لـبخـنـدش بود
لـبخـنـدِ گرانِ خـویـش را با خـود برد

پـایـیز ردیـفِ بـیـت هایش شـده بود
اشعارِ خـزانِ خـویـش را با خـود برد

محمد عابدینی
1391/1/14


جمعه ها فـاصله ام با تو فـقط یک قدم است
نـبـض شـیــدایـی مـن در نـوسـانِ قلم است

غـــزلــم بــــیــت نـــدارد غــزلـــم آواره است
غـزلم نـقطـه ی گـنگی ز وجود و عـدم است

بــر لــبـم آمـــده جــانـم گــلِ نـرگـس بـرگـرد
شاید این نـوحـه ی جاویدِ لـسانِ عجم است

و اگــر جــانِ مـــرا خــواســتـه بــاشـیـد آقـــا
بـا زبـانِ خـودتـان پـاسـخ مـن صـد نعم است

دلِ احــساس مـرا عــطرِ حـضورت بـُرده ست
عـددِ عـاشـقـیــم بــیـشـتـر از هر رقم است

عـشـقـت از ابــرِ غـزل بـر سـرِ قـلـبـم بـاریـد
شـاهـراهِ سـفــرِ قـرمـزِ عـشقت رگـم است

چهارده قرن جـهان بی تو به خود می پـیچد
چهارده ساعت اگر مانده بیایی نه کم است

حـــالِ دلـــدادگــی ام رو بــه وخـــامــت دارد
قـرصِ خـورشـیـدِ جـمـالِ تـو دوای دلم است

هیـچکـس چون تو سزاوارِ غزل گفتن نیست
شاعرِ عشق تو هستم غزلت بر لـبم است

روی خورشید تو گر پشتِ زمان پنهان است
نـائـبـت خـامـنـه ای مـاهِ تـمـامِ شبم است

محمد عابدینی
1390/11/7


رهـاسـت در دل غـم های کـهکشانی من
غــزال مــسـت غــزل هـای آسـمـانی من

بـه دردواره ی نـمـنـاک اشـک ها پـیـوسـت
تنِ شکـسـتـه ی ایـن بـغـض جـاودانـی مـن 

به خـون کشانده نـفس های بـیـت های مرا
ردیــف و قــافــیـه ی طــبـع شـوکـرانـی مـن

کــبــوتــرانــه تــریــن داغ پـــر کــشــیــدن را
بـه دل نــشـانـده تــمـنـای جـمـکـرانـی مـن

گــنــاه شــیــعــه تــو را مــیـزبـان بــاران کـرد
فـدای بـغــض نــهــانــت مــن و جـوانـی مـن

محمد عابدینی
1390/9/29


باطل نمی شود اثرِ سحرِ چشم هات
جـادوی جـاودانی گـرمای دسـت هات

با خود به اوج می برد الفاظِ شعر را
امـواجِ ابـر و بـادِ رهـا بینِ زلـف هات

یک اسـتـکان سـتاره ی دنباله دارِ داغ
در کهکشانِ قهوه ای پشتِ پلک هات

در عـمقِ غـمزه ها و اشارات و برق ها
دارند صد قصیده ی رندانه چشم هات

در جستجوی قـافیه هـستی ولی مـدام
گم می شوند قافیه ها بین اشک هات
!

محمد عابدینی
1390/8/8


وقـتی تو نیستی نـفَسم درد می کـند
از وزنِ دوریَــت کــمــرم درد مـی کــنـد

یک عمر جامِ هجر تو را سر کشیده ام
حـالا تـمـامِ زنـدگـی ام درد مـی کـنـد

شوقِ تو دست های مرا بال کرده است
از بـس پـریده ام قـفـسم درد می کند !

گـفتی که بشکـنیم بُتِ نَفسِ خویش را
شرمـنده ام ؛ ولی تــبـرم درد می کـند !
 

پژواکِ آااااه می رسد از عمقِ بیت هام
آقـــا ! نـگاه کــن ... غـزلم درد می کند

محمد عابدینی
1380/7/19


تـکرار می شونـد پـیـاپی درام ها
از یاد برده طعمِ تو را ذهن کام ها

صیاد ها به شوق تو آواره می شوند
پاسخ نمی دهی به معمای دام ها

فرهاد و خسرو از پیِ تو در کنارِ من
شورِ رسیدنم به تو در نبضِ گام ها

بر راهِ تو نشسته ام ای کاش بگذری
صد ها علیک مانده به راهِ سـلام ها

باید بـهار ریـخت به رویـای دشـت ها
باید ستاره کاشت به دامان شـام ها

با یک غزل نمی شود اوصافِ عشق گفت
مــحــوِِ مــعــانــی تــو حـروف و کـلام ها

پس کی طلوع می کنی از پشتِ قرن ها
ای آفـتـاب گــم شـده در کـنــجٍٍ بــام هـا

محمد عابدینی
1390/6/18


دروازه‌ها‌ی خاطره را باز می‌کنم
در آسمان حافظه پرواز می‌کنم

فرصت برای گفتن مشروح عشق نیست
آن را به حدّ وسع تو ایجاز می‌کنم

ایمان اگر نیاوردت دل به دین عشق
در پیشگاه چشم تو اعجاز می‌کنم

آن راز را که رمز نهانخانه‌ی دل است
در محضر نگاه تو ابراز می‌کنم

بی‌شک خطاست مکث دلت در جواب عشق
این بار را به حال تو اغماض می‌کنم

محمد عابدینی
1388