سفارش تبلیغ
صبا ویژن

سیب خیال

در کوچه های خلوت فتنه
در ازدحام خدعه و تزویر
طرح نبردی نرم می ریزند
جنگی بدون نیزه و شمشیر


بر طبل های پاره می کوبند
این پیرمردان پر از نخوت
با طعم تلخ پسته های سبز
با ادعای چاره و تدبیر


بر اسب های خسته می تازند
با نامه های شوم و بی تشخیص
با مصلحت های پر از نیرنگ
با خواب های کور و بی تعبیر


فرزندسالارند و می دانند
خود را پدرسالار این مردم
باید کسی بیدارشان سازد
از خواب با پژواک یک تکبیر


نه... خواب نه... این مرگ تدریجی است
روح خدا از یادشان رفته است
وقتی کسی این گونه می میرد
حتی مسیحا هست بی تاثیر


یک دست در دست بلوک غرب
با تحفه های سازش و تعلیق
دست دگر دست ملوک شرق
با آن شکم های بزرگ و سیر


این ها ولی هر قدر کم هوش اند
یک چیز باید یادشان باشد
راهی که معمارش خمینی هست
همواره خواهد ماند بی تغییر


حالا تو هی بنشین و با لبخند
از خاطرات مبهمت بنویس
خط خمینی کج نخواهد شد
با مکر و کذب و حیله و تزویر


ما با ولایت زنده ایم ای شیخ
ما پای عشق خویش می مانیم
این پنبه را از گوش خود بردار
قبل از زمانی که شود بس دیر


وقتی که رو در روی مولایی
دیگر چه فرقی می کند دینت؟!
با کار تو جنگ جمل... صفین...
حتی ندارد نهروان توفیر


کافیست رهبر تر کند لب را
تا کاخ سبز فتنه هایت را
ویران کند یک روز حزب الله
بی مکث... بی تردید... بی تاخیر!

محمد عابدینی
1393.4.24


تنش مقدس

دکتر جلیلی روز سه شنبه در جمع مردم قم به نکته ای کلیدی اشاره کرد که در عین نشان دادن شجاعت نزدیکی بیش از پیش تفکر سیاسی وی به تفکر ناب اسلامی را نشان داد. در حالی که برخی از نامزد های ریاست جمهوری در این روز های داغ انتخاباتی با مطرح کردن شعار های مردم پسند سعی در جلت توجه و رای مردم دارند دکتر جلیلی با طرح صادقانه و بی پروای شاخصه های اصیل تفکر ناب انقلابی و اسلامی چهره ای روشن و صریح از دیدگاه های سیاسی انقلاب اسلامی را به نمایش می گذارد.

تنش زدایی از جمله شعار های آشنایی است که در این انتخابات و ادوار گذشته بار ها از زبان کسانی شنیده شده است که با مطرح کردن آن نوید آرامش بین المللی و امنیت دیپلماتیک را به مردم می دهند و با نشان دادن تنش های سیاسی و دیپلماتیک جمهوری اسلامی در عرصه ی روابط خارجی مخصوصا با آمریکا و شماری از دولت های اروپایی برقراری آرامش و ثبات در این زمینه را به جامعه مژده می دهند. اما نگاه محققانه، کارشناسانه و واقع بینانه نشان دهنده ی این حقیقت است که در ورای ظاهر زیبا و دلپذیر این شعار واقعیتی تلخ و خطرناک وجود دارد که منافع و استقلال ملی را مورد تهدید قرار می دهد.

تنش زدایی یا تعابیر دیگر آن مانند مبارزه با خشونت خود عبارتی پارادوکسیکال و متناقض نما است که خودش خودش را نقض می کند. یعنی تنش زدایی به معنای مطلق در نهایت منجر به ایجاد و توسعه ی تنش می شود. برای روشن تر شدن مطلب باید این شعار و سردهندگان آن را تا حدودی مورد واکاوی قرار داد.  باید از کسی که شعار نفی خشونت و تنش می دهد پرسید تا چه اندازه پای این شعار می ماند و به آن پایبندی دارد؟ به بیانی دیگر حاضر است چه اندازه در راستای از بین بردن خشونت ایستادگی و هزینه کند؟ آیا این افراد التزام عملی نیز به این شعار دارند یا صرفا از آن به عنوان عاملی در راستای جلب توجه مردم و در نتیجه تصاحب آرای آنان استفاده می کنند؟

کسی که به این سوال پاسخ مثبت دهد ناگریز باید بپذیرد که در عالم واقع همیشه خشونت و تنش با گفتگو و مذاکره قابل حل نیست. مثال بارز این حالت جنگ تحمیلی عراق به جمهوری اسلامی است که تنشی عظیم بود و به حکم بدیهی عقل مذاکره و گفتگو هیچ کارکرد و تاثیر مثبتی در رفع آن نداشت و تنها راه مقابله با این تنش دفاع همه جانبه بود که طبیعتا این دفاع از نظر تنش بودن تفاوتی با حمله عراق نداشت. هم حمله ی عراق تنش بود و هم دفاع جمهوری اسلامی. حمله ی عراق تنشی بود که برای از بین بردن آن چاره ای جز تنشی دیگر به نام دفاع مقدس وجود نداشت. پس تنش در جای خود و زمانی که در مسیر تحقق آرمان های الهی و دفاع از کیان اسلامی قرار بگیرد می تواند مقدس هم باشد!

حالا فرض کنید شعار تنش زدایی در دوران دفاع مقدس می توانست چه اثرات مخرب و ویرانگری را متوجه منافع ملی و استقلال جمهوری اسلامی کند و در نقطه ی مقابل تنشی به نام دفاع مقدس در جبهه های نبرد چگونه توانست همه ی این تهدید ها را برطرف و تنش ها را از بین ببرد. آری! خیلی وقت ها تنش را فقط با تنش می توان درمان کرد. لذا شعار تنش زدایی به صورت کلی شعاری نادرست است که نه تنها در راستای حفظ منافع ملی کارکرد صحیحی ندارد بلکه تهدید های بسیار ویرانگری را نیز متوجه کشور می کند.

نفی مطلق تنش عملا منتهی به رشد تنش می شود و مبارزه با تنش و خشونت گاهی فقط از راه خشونت و تنش ممکن است. وجود ابوابی نظیر امر به معروف و نهی از منکر -در مراتب بالای آن- و جهاد در گفتمان اسلامی دلیل روشنی بر غیردینی بودن این شعار دارد. باید توجه داشت که این شعار و این نوع نگاه در واقع منجر به ایجاد دیپلماسی و سیاستی واداده و منفعل خواهد شد که در مقابل هر تنش و تهدیدی با پناه بردن به این شعار از بخش از منافع ملی چشم پوشی و با این نرمش بیجا زمینه را برای توسعه ی تهدید و تنش مهیا خواهد کرد. روندی که در سال های تسلط گفتمان اصلاحات بر دیتگاه دیپلماسی و شورای امنیت شاهد آن بودیم و تبعات بسیار منفی آن سرانجام موجب اعتراض و ورود مستقیم مقام معظم رهبری به این ماجرا داشت.

البته باید توجه داشت که تعبیر تنش زدایی با تنش گریزی متفاوت است. مسلما تا جایی که امکان داشته باشد حل دعاوی و مناقشات از راه دیپلماتیک و گفتگو های سازنده بر راه های تنش آمیز رجحان دارد و هزینه های کمتری را متوجه کشور می کند. اما این مفهوم با تنش زدایی و انکار کامل تنش کاملا متفاوت و بیگانه است.

شعاری که دکتر جلیلی جایگزین این شعار نادرست کرد تهدیدزدایی بود. تهدید زدایی به این معناست که سیاست خارجی و مشی دیپلماتیک کشور باید به گونه ای باشد که در مقابل تهدید هایی که متوجه منافع ایران است خاصیت بازدارندگی داشته باشد و با نگرشی شجاعانه مبتنی بر آموزه های ناب دینی در زمینه ی ارتباطات و تعامل بین المللی با هر تنش ، خشونت و تهدیدی ولو با ابزار تنش و تهدید مقابله کند. این اتفاقی بود که در سال های دبیری دکتر سعید جلیلی در شورای عالی امنیت ملی رخ داد و به حق از نقاط قوت دولت دکتر احمدینژاد بود که بار ها مورد تایید مقام معظم رهبری نیر قرار گرفت. ما نیز با حمایت و دادن رای به دکتر جلیلی به دنبال تداوم این نگاه و عملکرد درخشان در سیاست های خارجی دولت جمهوری اسلامی ایران و تحقق منویات ولایت فقیه در این راستا هستیم.

محمد عابدینی

1392/3/9


نامه ای که ننوشتید

سرکار خانم مصطفوی سلام علیکم

امروز چهارشنبه اول خرداد هزار و سیصد و نود و دو نامه ای از طرف شما خطاب به رهبر معظم انقلاب در خبرگزاری ها منتشر شد که بنده به عنوان طلبه ای کوچک این چند سطر را دلسوزانه و محترمانه به عنوان پاسخ خدمتتان عرضه می کنم. امیدوارم که مورد توجه و عنایت شما قرار بگیرد. 

ممنون که برای رهبر نامه می نویسید و صد البته ممنون که راه و چاه را به ولی فقیه نشان می دهید. نوشته اید همان روزی که امام صلاحیت حضرت خامنه ای را تایید فرمودند صلاحیت آقای هاشمی را هم مورد تایید قرار دادند. منتها این حضرت خامنه ای بود که مورد توجه خبرگان قرار گرفت و لذا شما در مورد صلاحیت آقای هاشمی برای رهبری سکوت فرمودید. و لابد بعد از این همه سال و در این روزگار غریب که تفکر و هواخواهان آقای هاشمی در قابل حضرت خامنه ای صف کشیده اند و هر از چندی در شیپور های جنگ و فتنه می دمند بهترین فرصت را برای بیان این مطلب پیدا کرده اید که بگویید اگر حضرت خامنه ای رهبر است آقای هاشمی هم در همان جایگاه است و از نظر امام تفاوتی میان این دو نبوده و لابد نیست!

سرکار خانم! نوشته اید مدعی نیستید آقای هاشمی امروز همان آقای هاشمی دیروز است. و در ادامه گفته اید البته همه تغییر کرده اند. همه تغییر نکرده اند بانو! خیلی ها در خط امام و رهبر مردانه مانده اند و خیلی ها هم در راه امام و رهبر مردانه رفته اند و صد البته خیلی ها هم نامردانه راهشان را جدا کرده اند. همان هایی که در راه امام و رهبر مانده اند امروز دارند خون دل می خورند از دست آقای هاشمی و دوستانش که دارند خون می کنند دل امام و دل رهبر را. از حال و احوال مردم هم اگر پرسیده باشید صف های طولانی در انتخابات های متعدد و مشت های گره کرده در راهپیمایی های مختلف گواهی می دهد که قاطبه ی امت هنوز بر سر آرمان های امام و رهبر ایستاده اند. پس همه را به یک چشم نبینید و به یک چوب نرانید!

حضرت بنت الامام! از قول امام نقل کرده اید که حضرت خامنه ای و آقای هاشمی اگر با هم باشند خوب اند. و حالا و در این شرایط به حضرت خامنه ای نامه نوشتید و به ایشان تذکر داده اید که مواظب باشید بینتان فاصله نیفتد. حضرت بانو! سال 88 که آقای هاشمی با آن نامه ی سرگشاده و بدون سلام و سرشار از بی پروایی و خط و نشان کشیدن خطاب به حضرت خامنه ای بنزین روی آتش فتنه ریخت شما خودکار در دسترستان نداشتید یا کاغذ خدمتتان نبود تا این نامه را برای آقای هاشمی بنویسید و به ایشان بگویید به فرموده ی امام از حضرت خامنه ای جدا نشود؟! شما که اصرار دارید بگویید آقای هاشمی هم از نظر صلاحیت برای رهبری هم پایه ی حضرت خامنه ای است. ولی بر مبنای این فرض اشتباه هم به هر حال ردای رهبری را بر دوش حضرت خامنه ای گذاشته اند و این آقای هاشمی است که باید در خط رهبر بماند و راهش را از او جدا نکند! نه این که رهبر برود دنبال آقای هاشمی و مواظب باشد از ایشان فاصله نگیرد! ظاهرا نامه را به جای مجمع تشخیص مصلحت اشتباها به بیت رهبری ارسال فرموده اید!

خانم مصطفوی! مثل همیشه آبروی نظام و انقلاب را به آقای هاشمی گره خورده پنداشته اید. ولی سفر سی و چند ساله ی کاروان باشکوه انقلاب بار ها و بار ها ثابت کرده که پیاده شدن مسافران هر چند قدیمی اش در نیمه ی راه خللی در عزم راسخ مسافران راستین آن ایجاد نخواهد کرد و این کاروان با شکوهی دو صد چندان راه پر فراز و نشیب خود را به سمت کرانه های ظهور ادامه خواهد داد! این آقای هاشمی و دوستانش هستند که باید مواظب باشند و با تذکرات خواهرانه ی شما و بزرگوارانی مثل شما متنبه شوند تا از این کاروان جا نمانند و آبرویی که به واسطه ی این انقلاب و خون شهدا به دست آورده اند از دست ندهند. و صد البته ما و همه ی دوستداران امام و رهبر و انقلاب همچنان برای همسفر ماندن ایشان با این کاروان باشکوه دعا می کنیم و هیچ وقت از جدایی ایشان از مسیر رهبر و انقلاب خوشحال نخواهیم شد.

سرکار خانم مصطفوی! در پایان ولی فقیه را از خطر دیکتاتوری انذار داده بودید و تقاضای بررسی مجدد صلاحیت آقای هاشمی را مطرح کرده بودید. ما از تصمیم رهبر عزیز مطلع نیستیم و این تصمیم در مورد تقاضای شما هر چه باشد روی چشم های ما خواهد بود. ولی یادتان باشد معنای واقعی و دقیق دیکتاتوری همین است که یک شخص به واسطه ی خدمات و سوابق درخشان و نیمه درخشانش بخواهد در مقابل جمهوریت و یا اسلامیت نظام و در یک کلمه قانون مقاومت کند و با استفاده از اهرم های مختلف و ایجاد فشار خود را به نظر قانون تحمیل کند! نظر قانونی شورای نگهبان در مورد آقای هاشمی روشن بود. از نظر این شورای قانونی و قانون مدار آقای هاشمی واجد شرایط لازم برای نامزدی ریاست جمهوری تشخیص داده نشده اند و مقابله با ایجاد دیکتاوری که خودتان به آن توجه کرده اید اقتضا دارد با احترام به این نهاد قانونی و تشخیص آن سر تسلیم در مقابل قانون اساسی جمهوری اسلامی فرود بیاورید و مصلحت نظام را بر مصلحت رئیس مجمع تشخیص مصلحت نظام مقدم بدانید!

و من الله التوفیق

محمد عابدینی

1392/3/1

نامه ی خانم مصطفوی به رهبر معظم انقلاب


سکولاریسم برای همه

مکتب سکولاریسم یکی از مهترین نقاط عطف تفکر التقاطی غربی است که مضمون اصلی و غایت نهایی آن انزوای دین و عقب راندن ایدئولوژی فراگیر و همه جانبه ی الهی تا مرز های محدود زندگی فردی و شخصی می باشد. مکتب سکولار مبتنی بر چند پایه و نهاد نظری از جمله اومانیسم و لیبرالیسم و ماتریالیسم می باشد که ریشه یابی آن نهایتا به نفی عنصر تدین حتی در حصار زندگی فردی می انجامد. به این معنا که فرجام نهایی پایبندی به سکولاریسم با پایه ها و نهاد های نظری اش امحاء نقش کاربردی شریعت در حوزه ی اجتماع و حتی در حریم شخصی است

ارتباط غیر قابل انکار بین سکولاریسم و نتیجه عملی آن در جامعه غربی یعنی پروتستانیسم مسیحی گواه روشنی بر این مدعاست. کلاه بزرگی که مارتین لوتر ملحد در قرن نوزدهم میلادی بر سر تفکر اروپا گذاشت و مردم واخورده از ظلم کلیسای مستبد و زیاده خواه و منحرف را به شورش علیه اصل دین واداشت و از آن روح اعتراض (=پروتستانت) که در حقیقت داعیه مشترک مردم و دین بود ناجوانمردانه علیه خود دین سوء استفاده نمود. عجیب این که چند صد سال بعد و در ام القرای اسلامی تفاله های تفکر پوسیده ی لوتر از دهان هاشم آغاجری در همدان ایران اسلامی در آمد که به اصطلاح مجعول پروتستانیسم اسلامی اشاره نمود.

وی با جعل این اصطلاح سه نکته را به صورت ضمنی ولی آشکار و روشن مطرح نمود: اول اینکه حوزه و روحانیت و زعمای دین و در صدر آن ها ولایت فقیه به منزله کلیسا و کشیش های ظالم و مستبد قرون وسطی در اروپا هستند و به نام دین ولی به کام خویش حرکت می کنند. دوم این که خود را مشابه نقشی که لوتر در اروپا ایفا کرد به عنوان مجدد و پاشنه ی آشیل چرخش و تحول تفکر اسلامی سیاسی در عصر حاضر و قلمرو اسلامی معرفی کرد.  و سوم این که راهکار خود برای گذار از این مرحله تلخ و راه درمان این آسیب بزرگ را سکولاریزه شدن جامعه بیان نمود و به تعبیری راه حل را در عزل دین از مناصب اجتماعی و سیاسی معرفی نمود.

مبنای لوتر و آغاجری در ارائه ی این دیدگاه اعتقادشان به عدم صلاحیت و کفایت دین در اداره اجتماع و به طور کلی دخالت در حوزه سیاست بود. پر واضح است که در صورت ریشه یابی این نظریه و مبناهای آن به این نکته خواهیم رسید که همان دلیلی که دلالت می کند بر عدم صلاحیت دین برای حضور در اجتماع به همان صراحت و ظهور دلالت خواهد کرد بر ناشایستگی دین برای حضور موثر در زندگی فردی. زیرا همانطور که زندگی فردی از زندگی اجتماعی قابل تفکیک نیست منشا اثر بودن دین نیز در این دو حیطه غیر قابل تفکیک است و لذا نفی یکی مستلزم نفی دیگری می باشد.

ذکر این مطالب برای این بود که بدانیم هجمه سکولاریسم به موجودیت و موثریت دین در مرزهای زندگی شخصی متوقف نمی شود و این ایسم با اصل موجودیت و ماهیت دین در ستیزه می باشد. اگر هم در ظاهر آشتی و سازشی بین این تفکر و دین در برخی مقاطع زمانی و مکانی دیده شده و می شود بخاطر این است که دین گاها از ماهیت خود خارج شده و هویت مجعول و انحرافی پیدا کرده است. مثل مسیحیت امروز که در اثر سلب بسیاری از مضامین اساسی و کلیدی آن به طور کلی از حیثیت اولیه خود که مسلما غیر قابل جمع با سکولاریسم است فاصله گرفته و شاهدیم که با این مکتب بر سر یک سفره نشسته اند.

حال دو سوال اساسی در هر ذهن آزاده ای باقی می ماند که غرض از نوشتن این سطور ایجاد آن ها در ذهن مخاطب محترم است. اول این که آیا واقعا در جامعه هایی که مهد تفکر سکولاریسم هستند دین به طور کل از سیاست جداست؟! البته منظور از دین در این سوال معنای عام دین یعنی مکتب و جهان بینی است. حقیقتا سیاستمداران غربی ایدئولوژی های منحرف خود را در سیاست و اجتماع دخالت نمی دهند؟ صرفا به عنوان مثال نقض اگر این گونه است چرا منع از حجاب تبدیل به یک سیاست فراگیر در جامعه غربی شده؟

چرا مبارزه با اسلام حتی در محدوده زندگی های شخصی بصورت اسلام ستیزی یکی از سیاست های اعمالی مشترک در همه دول غربی می باشد؟! سوال این است که آیا به نظر شما مخاطب فهیم و باریک بین تیغ سکولاریسم فقط متوجه دین مبین اسلام به عنوان تنها دین مبرای از انحراف های شیطانی نیست؟ این اولین مسئله که چرا فقط اسلام در معرض حملات سکولاریسم قرار دارد. و دوم این که اگر قرار است تفکیک حوزه ها و حیطه ها باشد چرا فقط در مورد دین باید این قضیه جاری شود؟! چرا سیاستمداران غربی همانطور که حوزه دین را از سیاست جدا می دانند حوزه هنر، علم، اقتصاد را از سیاست جدا نمی دانند؟! چرا پیکان سکولاریسم فقط و فقط متوجه دین است و در سایر حوزه ها سیاست بی شرمانه در خمیرمایه ی هر تز اقتصادی و سیر فرهنگی و پدیده ی هنری و فضای علمی دخالت و تحکم می کند.

امروزه در مهد سکولاریسم اغلب قریب به اتفاق مقولات و حوزه ها تحت تاثیر و حکومت سیاست هستند و سیاستمداران هستند که خط مشی همه حوزه ها را تعیین می کنن. به عنوان مثال می تون به سینما و مصداق بارز آن یعنی هالیوود اشاره کرد که چون مومی در دست سیاستمداران است و امکان ندارد محصولی از این کارگاه عظیم اصطلاحا هنری بیرون بیاید و در دل خود رسالت سیاستمداران بی هنر غربی را به دوش نکشد به نحوی که در بسیاری از موارد بعد هنری و فنی آن ها تحت تاثیر بعد غیر اصیل سیاسیشان قرار می گیرد.

در دنیای امروز هالیوود از موثرترین و گوش به فرمان ترین سربازان جبهه سیاسی مستکبرین غرب نشین به حساب می آید. خلاصه این که اگر قرار بر سکولاریسم است پس سکولاریسم برای همه ادیان و همه مکاتب و همه ایدئولوژی ها . و این که اگر قرار بر سکولاریسم است پس سکولاریسم برای همه حوزه ها و حیطه های مختلف: سکولاریسم هنری، سکولاریسم اقتصادی، سکولاریسم فرهنگی و سکولاریسم علمی ... و در یک کلام: سکولاریسم برای همه!

محمدعابدینی
1389/12/6


 

انتخابات

من که ماهواره ندارم ... (بخدا !) اما بی خبر از حال و هوای شبکه های ضد ایرانی ماهواره هم نیستم ... بی خبر نیستم که هر روز و هر ماه و هر سال از خروس خوانِ صبح تا بوقٍ... (ببخشید!) تا آخرِ شب حقوقِ طیب و طاهری را که از بیت المالِ مسلمینِ ایالاتِ متحده در حلقومِ نجیبشان ریخته می شود را می گیرند کفِ دست و چپ می روند و راست می روند و خودِ وزینشان را بالا و پایین می کنند و سرشان را به سقف های کاذبِ استودیو هایشان می کوبند که آااااای ملت آریایی و هخامنشی و فلانی و بهمانی ... این نظام و رهبر رو دولت و روحانیت و همه و همه دیکتاتورهایی بیش نیستند و مردم ایران از دست مظالمِ این ها به ستوه آمده اند همین امروز و فرداست که دورانِ استبدادِ این ها خاتمه پیدا کند فــــــلذا نروید و رای ندهید و از این نظام پشتیبانی نکنید و ساندیس نخورید ! 

از خدا پنهان نیست از شما چه پنهان از آن طرف وقتی در میانِ مردم قدم می زنم و گاهی چشم در چشمِ راننده در آیینه ی وسطِ تاکسی و گاهی هم موقعِ حساب کردنِ پنیر و رب رو در روی بقالِ محل و گاهی هم موقعِ خریدنِ گوشتِ تازه ی گوسفندی (این تکه را تخیلی نوشتم!) چهره در چهره ی قصاب با صفای محل صحبت می کنم و صحبت می شنوم هــــــــیچ ردی از این که همه آن حرف های ماهواره ای کشک است و پشم است و همه جا گل و بلبل است و نامِ نظام را که با صدای آهسته هم زیرِ لب بیاوری مردم گریبان چاک می کنند و امثالهم نمی بینم ... مردم خیلی عادی راه می روند و گاهی هم غر می زنند و گاهی هم بعضی از اراجیفِ این شبکه های غیر مجاز ! را با هم و در خلوت هایشان به دور از چشم ما آخوند ها تکرار می کنند !

وقتی دست از سر مردم و ماهواره ها بر می دارم و می روم سراغِ برادرانِ عزیزِ اپوزوسیون در داخلِ کشور باز هم اوضاع به همان صورت در نظرم جلوه می کند. یک مملکتِ آشفته پر از دروغ و نیرنگ و ظلم و استبداد و نارضایتی و سرکوب و تحجر و مردمی که دیگر به این جایشان رسیده است و یک جرقه کافیست تا خرمنِ عظیمِ بغض ها و درد های ملت منهدم شود و کلا خاورمیانه برود روی هوا ! وقتی همه ی این ها را می بینم چشم هایم را می بندم و روزی را تصور می کنم که مثلا قرار است حکومت به مناسبتِ سی و سومین سالگردِ پیروزی همین انقلابِ ظالمِ مستبدِ دیکتاتور راهپیمایی برگزار کند. یا مثلا قرار است به حمایت از مردمِ عرب و غیرآریایی فلسطین در روزِ قدس یک راهپیمایی دیگر بر پا کند یا برای انتخابِ رئیس جهمورِ بد و خبرگانِ بدتر و شورا های بدترتر و همین آخری وکلای مجلسِ بدترترتر انتخابات برگزار کند.

خب از هر بچه ی منطق نخوانده ای هم که بپرسی بدونِ مکث می گوید معلوم است که در این صحنه ها هر چیزی را ممکن است ببینی الا مـــــــردم ... این مردمی را که آن ها توصیف کردند در این شرایطی که باز هم آن ها توصیف کردند با وعده ی تضمینی وامِ بدون بهره ی مسکن هم نمی شود به خیابان ها کشید چه برسد به ساندیس ... آن هم ساندیس های ما که وقتی چشمت را می بندی و یک قُلپ از آن دانلود می کنی هر چقدر به ذهنت فشار هم می آوری و در خاطراتت سِرچ می کنی طعمِ هیچ کدام از میوه های شناخته شده و شناخته نشده توسطِ بشر هم در ذهنت نقش نمی بندد ! این آخری را به خاطر دلِ پُرم از این ساندیس ها نوشتم !

اما ... و به قولِ رفقای آذری زیانمان آاااامـا ! فردایش وقتی برای خالی نماندنِ عریضه و یا احساسِ تکلیفِ شخصی به خیابان می روم و سرِ راه کلی هم سرِ خدا و نظام و رهبر و شهدا منت می گذارم و لابد با خودم می گویم بالاخره اگر من نروم پس کی برود و یا این که می گویم اگر قرار باشد من بیایم و آن بقالِ محل و آن راننده ی تاکسی و آن قصابِ خیالی هم بیایند دیگر چه فرقی است بینِ من که اسطوره ی بصیرت هستم با آن ها که عوام الناسی بیش نیستند ... یِیهو (درست بخوانید تا حقِ این ییهو ادا شود) حضورِ غیرِ قابلِ توصیف و غیرِ قابلِ پیش بینیِ همان ملتِ موصوف برق را از چشمان از حدقه بیرون زده ام می پراند و تنها دغدغه ام این می شود که زیرِ دست و پای سیل این مردم که قرار نبود اصلا امروز پیدایشان بشود لـِــــه نشوم و این سرمایه ی عظیمِ بصیرت و آگاهی ام ناغافل تلف نشود !

با صدای بلند که جرات نمی کنم اما زیرِ لب خطاب به همان مردمِ کذایی می گویم شما دقیقا این جا چکار می کنید ؟ ! ! ! و علامتِ تعجب هایش را هم یک به یک برایشان با صدای بلند و رسا می خوانم ... شما طبقِ محاسباتِ دقیق و پیچیده ی من الان باید در منزل هایتان پای ماهواره نشسته باشید و یک کاسه ی پر از تخمه هم این طرفتان باشد مشغول حفظ کردن دیالوگ های سریال های فارسی1 یا تحلیل های آب دوغ خیاریِ شهرام جان یا خبر های اورژینالِ بی بی سیِ صِـدیق باشید و اصلا در خاطرتان هم نباشد که دیروز راهپیمایی ای بوده یا امروز انتخاباتی هست ... طبق محاسبات من شما برای این نظام و انتخاباتِ آن تره هم نباید خرد بکنید چه برسد به این که از همان صبحِ خروس خوان که آن برادرانِ زحمتکشمان در لندن و لس آن جلس به استدیو هایشان می روند خود را به انتهای دوردست صف های رای گیری برسانید و شناسنامه در دست منتظرِ رسیدن نوبتتان بایستید.

نمــــــی دانــــــم ... اما گمان می کنم آن کسی که فریبِ سیاه نمایی های دشمن را خورده و پای چوبین بصیرتش لنگیده مـــــــن هستم که نتوانستم از پشتِ انبوهِ دروغ ها و سیاه نمایی ها و تدلیس های دشمنانه ی دشمنان جنسِ بلورین و راستینِ مردم کشورم را همان طور که هستند ببینم ... حالا می فهمم که چرا خمینیِ بزرگ فرمود این امت از امتِ رسول الله صلی الله علیه و آله و سلم هم بهتر هستند و الان می فهمم دلِ خامنه ایِ عزیز به چه چیز هایی گرم است ... او می بیند و من نمی بینم ... همین! 

محمد عابدینی 1390/12/12


به خاطر دارم چندی قبل از زبان یک دانشمند تازه مسلمان (1)  شنیدم که می گفت بعد از تحقیق وسیعی که روی محتوای ادیان گوناگون انجام داده روزی به صورت اتفاقی در کتابخانه ای با نسخه ی ترجمه شده ی قرآن کریم روبرو شده و وقتی آن را باز کرده در همان ابتدا با این عبارت روبرو شده بود که : "ذلک الکتاب لا ریب فیه" (2) به این معنا که در این کتاب شک و تردیدی راه ندارد! او می گفت من در حین تحقیق در همه ی ادیان (3) رد پای تردید و شک رو دیدم و این اولین جایی بود که همان اول با صراحت و اعلام می کرد هیچ سنخیتی با شک و تردید ندارد و من با دیدن این جزم و یقین دلم آرام گرفت و اسلام را به عنوان دینم پذیرفتم. (4)

گذشته از یقینی که در تمام پیکره ی دین و قرآن وجود دارد محتوای این کتاب شریف به دو بخش محکمات و متشابهات تقسیم می شوند. محکمات آن دسته از آیاتی هستند که معنایشان به سادگی از ظاهرشان دریافت می شود و متشابهات آن دسته ای هستند که ظاهرشان خواننده را به اشتباه می اندازد. مثلا "ان الله لا یخفی علیه شیئ فی الارض و لا فی السماء (5) از محکمات هست و معنایش کاملا واضح و بدون شبهه هست به این معنا که خداوند از هر چیزی در زمین و آسمان آگاه هست. در مقابل مثلا "ید الله فوق ایدیهم" (6) به معنای این که دست خداوند بالای همه ی دست هاست جزو آیات متشابه محسوب می شود. چون ظاهرش این است که خداوند دست داشته و صاحب جسم باشد در حالی که این با اعتقادات اسلامی ما مبنی بر مجرد بودن و غیر جسم بودن خدا همخوانی ندارد و ظاهرش ممکن اتست انسان را به اشتباه بیندازد و فکر کند که خداوند جسم دارد! این دسته از آیات نیازمند تاویل و تفسیر هستند. یعنی به عبارت درست تر ما برای فهم عمیق آن ها نیازمند کسی هستیم که به عمق و بطن آن ها آگاه باشد و آن ها را برای ما تفسیر کند. (7)

نوع برخورد خداوند با انسان ها خیلی جالب و جذاب است. خداوند هیچ وقت دست خود را کاملا برای ما رو نمی کند! خداوند هیچ وقت نقش عقل و ایمان و انتخاب ما را نادیده نمی گیرد و همیشه جایی برای به فعلیت رسیدن ایمان و عقل و ما باقی می گذارد. مثلا در ماجرای خلافت امیرالمومنین علیه السلام همیشه این سوال وجود داشته که چرا خداوند به صورت صریح و بی پرده نام مبارک ایشان را در قرآن نیاورد و به خلافت ایشان تصریح نکرد که این همه اختلاف و مصیبت پیش نیاید؟! پاسخ روشن است! چون قرار نیست همه چیز از ابتدا به خودی خود مثل روز روشن باشد. بلکه قرار است انسان خودش هم کمی - آن هم با استفاده از آیات الهی - راه پیش روی خود را روشن کند و برای پیدا کردن راه درست تلاش کند. همین تلاش برای خداوند ارزش دارد (8) و همین تلاش قرار است پاسخ عملی به آن ملائکی باشد که از انگیزه ی خداوند برای خلق کردن ما سوال می کردند. یعنی همان "ما لا تعلمون" (9)

به بیانی دیگر قرآن هدایت هست ولی نه هدایت جبری و غیر قابل گریز! قرآن هدایت هست برای آن کسانی که بخواهند هدایت شوند. تعبیری که در این مورد در قرآن به کار رفته "اهتداء" به معنای پذیرش هدایت است. قرآن کریم نسبت به کسانی که در جستجوی هدایت هستند "هادی" و در برابر آن دسته ای که به به آن نگاه ابزاری دارند "مضل" به معنای گمراه کننده است. (10) به همین خاطر در روایت داریم که: "من جعل القرآن امامه قاده الی الجنة و من جعله خلفه ساقه الی النار" به این معنا که هر کس قرآن را امام و پیشوای خود قرار دهد او را به سوی بهشت رهبری می کند و هر کس که آن را پشت سر خود قرار داد - یعنی آن را به دنبال خود کشید و از آن استفاده ی ابزاری کرد - او را به سوی آتش سوق می دهد! یا این روایت که "ربما تال القرآن و القرآن یلعنه" به این معنا که چه بسا تلاوت کننده ی قرآنی که در همان زمان تلاوتش قرآن او را لعنت می کند! اجازه بدهید یک مثال امروزی هم بزنم. از امام راحل قدس سره الشرف سخنان زیادی نقل شده که بعضی از اون ها در حکم محکمات و بعضی در حکم متشابهات هستند. مثال محکمات که روشن است مثل این جمله که فرمودند "آمریکا شیطان بزرگ است". اما امام جملات متشابهی هم داشتند مثل این عبارت معروف که "میزان رای ملت است". معنای صحیح این جمله این بود که ملاک در تعیین افراد برای مناصب انتخابی رای و نظر مردم است و این معنا کاملا صحیح می باشد. اما همه به خاطر داریم که طیف دوم خردادی ها در انتخابات سال 76 به صورت وسیعی از این جمله در راستای این مفهوم که ملاک حق و اصلح بودن رای مردم است سوء استفاده و تفسیر به رای کردند. این خاصیت متشابهات هست که می توان از آن ها برداشت های مختلف و بعضا متضاد به عمل آورد.

همه ی این هایی که گفتیم مقدمه ای بود برای این که عمق کلام امیر المومنین علیه السلام در این توصیه ی کوتاه ولی ژرف را درک کنیم. توصیه ای که امام علیه السلام بعد از جنگ صفین و ماجرای حکمیت خطاب به عبدالله بن عباس فرمودند زمانی که قرار بود از طرف ایشان برای اتمام حجت نزذ خوارج برود. "لا تخاصمهم بالقرآن فان القرآن حمال ذو وجوه تقول و یقولون و لکن حاججهم بالسنة فانهم لم یجدوا عنها محیصا" (11) یعنی با آن ها با استفاده از قرآن بحث و مناظره نکن چون قرآن کریم - با توجه به توضیحاتی که گذشت - دارای وجه های گوناگون است و این باعث می شود تو چیزی بگویی و آن ها چیز دیگری. (12) یعنی تو به وجهی از قرآن استدلال کنی و آن ها به وجهی دیگر تمسک کنند. در ادامه حضرت فرمودند: لکن با آن ها با استفاده از سنت رسول خدا صلی الله علیه و آله بحث و مناظره کن. چون آن ها راه گریزی از آن ندارند. در توضیح باید گفت اهل بیت علیهم السلام بهترین مرجع برای تفهیم آیات قرآن کریم و تفسیر آیات متشابه و چند وجهی آن هستند. قول و فعل اهل بیت علیهم السلام یا به تعبیری جامع سنت آن ها بهترین بیان برای قرآن کریم می باشد. از این جاست که به زیبایی تعبیر قرآن ناطق که برای ایشان به کار رفته است پی می بریم. سنت پیامبر و اهل بیت ایشان آشکار و روشن می باشد و با الحاق آن به قرآن کریم و ارائه ی آیات قرآن کریم بر این سیره و سنت جای هیچ شبهه ای باقی نمی ماند و دقیقا به همین خاطر است که ما امامت را از ضروریات مذهب می دانیم.

اما چه چیزی انگیزه ی نوشتن این مطالب بود؟ چند وقت پیش بحثی داشتم با یکی از چهره های منتسب به فتنه ی سبز! به اون گلایه کردم که چرا در منزلت و در پیش چشم فرزندانت مدام شبکه هایی مثل بی بی سی فارسی و VOA و امثالهم که بی شک صدای معاویه های حیله گر زمان هستند روشن است. (13) او که سوابق مبارزاتی دارد و در علم قرآن هم دستی دارد زود متمسک شد به این که باید سخن مخالف را شنید. خداوند متعال در قرآن فرموده "یستمعون القول و یتبعون احسنه" به این مضمون که سخن ها را بشنوید و بهترینشان را انتخاب کنید و از آن تبعیت کنید. در نگاه ابتدایی این آیه در تایید حرف اوست اما با نگاهی علمی تر و دقت در معنای سخن و فرق آن با حیله و فریب روشن می شود که امثال انگلیس و آمریکا سخن نمی گویند که استماع کنیم و بهترینش را گزینش کنیم. آن ها فریب می دهند و حق و باطل را با هم می آمیزند و به بداهت عقلی از شنیدن سخن فریب آلود و نیرنگ آمیز آن ها لااقل نسبت به بدنه ی عوام که فاقد بصیرت لازم هستند باید پرهیز داد و جلوگیری نمود. ما می گفتیم و او هم می گفت! تا این پای سیره به میان آمد. او ادعا کرد که امیرالمومنین سخن معاویه را هم می شنید و من یاد این روایت اقتادم که امام حسین علیه السلام فرمود: "سمعت جدی رسول الله صلی الله علیه و آله الخلافة محرمة علی آل ابی سفیان فاذا رایتم معاویة علی منبری فابقروا بطنه!" (14) یعنی از پیامبر شنیدم که می فرمود خلافت بر خاندان ابوسفیان حرام است! پس اگر روزی معاویه را - پسر ابوسفیان - بر فراز منبر من دیدید شکمش را پاره کنید!!! صراحت و قاطعیت در اوج خود قرار دارد. چنین کلامی را نمی توان به هیچ تاویلی برد. حضرت فرمود هر وقت او را بر منبر من دیدید. نفرمود هر گاه در میدان جنگ دیدید. منبر جایگاه سخن است. یعنی به سخن معاویه و معاویه صفت ها که حرفشان آلوده ی به فریب و نیرنگ است گوش ندهید و با کمال قاطعیت با آن ها برخورد کنید.

سیره ی نورانی پیامبر اکرم و اهل بیت علیهم السلام که قرآن های ناطق و مبین و مفسر کلام الله مجید هستند مملو از نکات این چنینی است که سیاست های رفتاری فردی و اجتماعی و سیاسی اسلام را به وضوح و روشنی و صراحت اعلام می کند. از جمله سیره ی پر برکت و غنی حضرت حسین بن علی علیهما السلام که در آستانه ی ایام عزاداری ایشان قرار داریم. شاخصه های بسیار کلیدی و عمیقی را می توان با بهره گیری از بیانات و اقدامات امام علیه السلام در طول حرکتشان یافت. به عنوان یک نمونه به این جمله ی تاریخی اشاره می کنم که امام خطاب به ولید فرمود: "مثلی لا یبایع مثله" (15) به معنای این که مثل من با مثل یزید بیعت نمی کند. یعنی هر کسی که رنگ حسینی داشته باشد و شباهتی با حسین بن علی داشته باشد با یزید و یزیدیان و یزید صفتان روزگار سر سازش و تسلیم نخواد داشت. (16) این بیانات نورانی تفسیر و توضیح آیات قرآن کریم هستند و قرار گیری آن ها در ضمن آیات وحی راه سعادت در زمینه های فردی و اجتماعی و سیاسی را به روشنی و وضوح در پیش پای ما قرار می دهد.

پی نوشت:

1- در یک برنامه ی تلویزیونی بود و به گمانم او آلمانی بود

2 - سوره ی مبارکه بقره - قسمتی از آیه ی دوم

3 - استاد و پدر بزرگوارم به درستی به تعبیر "ادیان" اشکال می کنند و می فرمایند ما یک دین بیشتر نداریم و همه ی ادیان در طول

یکدیگر بوده و مثل مراحل مختلف یک حقیقت هستند و از هم جدا نیستن که به صورت جمع و ادیان باشند.

4 - تردید و شک در هیچ دینی راه ندارد. این تردیدی که او بیان می کند مربوط به تحریف هایی است که در متن و محتوای ادیان قبل از

اسلام انجام شده بود. یعنی آن تردید ها زاییده ی تحریف های بشری هستند نه بیانات ربوبی

5 - سوره ی مبارکه ی آل عمران آیه ی پنجم

6 - سوره ی مبارکه فتح قسمتی از آیه ی یازدهم

7 - مثلا در دین توصیه شده که آیات متشابه را بر محکمات ارائه کنیم

8 - "لیس للانسان الا ما سعی" یعنی برای انسان چیزی نیست مگر آن تلاشی که کرده است

9 - سوره ی مبارکه بقره قسمتی از آیه ی سی ام

10 - آیه ی شریفه ی "یهدی من یشاء و یضل من یشاء" به معنای این که خدا هر کس را که بخواهد - در جستجوی هدایت باشد - با

قرآن هدایت می کند و هر کس را که بخواهد - نگاه ابزاری به قرآن داشته باشد - بوسیله ی قرآن گمراه می کند

دقیقا اشاره به همین مطلب دارد

11 - نهج البلاغه نامه ی هفتاد و هفتم

12 - همان طور که می دانید سران خوارج عمدتا نسبت به آیات قرآن از علم و تسلط زیادی برخوردار بودند

13 - از آن دسته افرادی که همه ی اخبار و مطالب صدا و سیمای جمهوری اسلامی را دروغ محض می دانند و در مقابل به صداقت و

عصمت و دلسوز بودن بی بی سی ایمان دارند!

14 - بحارالانوار جلد چهل و چهارم صفحه ی سیصد و بیست و ششم

15 - لهوف صفحه ی نوزدهم

16 - در این زمینه می توانید نوشته ی این حقیر را که سال گذشته نوشتم ایـــــنــــجــــا و ایــــنــــجــــا و ایــــنــــجــــا ملاحظه

بفرمایید. ایــــن پــــســــت هم در حال و هوای همین یادداشت هست.

محمد عابدینی
1390/9/3


دیگر نفس نمانده در این نای سوخته
در این ضمیر خدعه گر خود فروخته

دیگر پری نمانده در این بال سوخته
انگار عقل و عاطفه را هم فروخته

عطر شهید گم شده در شهر سوخته
در کوچه های نام و نشانی فروخته

بانگ فریب می وزد از حلق سوخته
نفرین به فتنه گر که وطن را فروخته

محمد عابنای سوختدینی
1389.12.21