تـکرار می شونـد پـیـاپی درام ها
از یاد برده طعمِ تو را ذهن کام ها
صیاد ها به شوق تو آواره می شوند
پاسخ نمی دهی به معمای دام ها
فرهاد و خسرو از پیِ تو در کنارِ من
شورِ رسیدنم به تو در نبضِ گام ها
بر راهِ تو نشسته ام ای کاش بگذری
صد ها علیک مانده به راهِ سـلام ها
باید بـهار ریـخت به رویـای دشـت ها
باید ستاره کاشت به دامان شـام ها
با یک غزل نمی شود اوصافِ عشق گفت
مــحــوِِ مــعــانــی تــو حـروف و کـلام ها
پس کی طلوع می کنی از پشتِ قرن ها
ای آفـتـاب گــم شـده در کـنــجٍٍ بــام هـا
محمد عابدینی
1390/6/18