سلام به تو
تو که قایـم شده ای
پشت دیوار های بلند دلم
تو
تو که گم شده است
عطر مسکرت
در ازدحام نفس های مشتاقم
تو که دیگر حالا صدای پر زدنت
از همین نزدیکی ها به گوش می رسد
شاید از سمت مغرب سرزمین سینه ام
تو که ...
. . .
پس کجایی عزیز؟
دل مشرق آسمان نگاهم لک زده برای طلوع تو
و تو چه بی خیال
آن سوی رویا های نیلگون من
نشسته ای و انگشت عشق آلودت را
در آستانه ی دریای دلم می چرخانی و
می چرخانی و
سوره ی طوفان را برقلب متلاطم من نازل می کنی
و این طوفان چه می کند با دل من
و این صدا
صدای نرم قدم های تو
چه می کند با دل من
داری آهسته آهسته قدم بر می داری
صحن آرزو های مرا طی می کنی
و به ملکوت آسمان بارانی چشمان من هبوط می کنی
و من
با کوزه ای پر از تشنگی در دست
چشم به راه امواج غزلخوان چشم های راز آلود تو ام
محمد عابدینی
دوشنبه
شب نیمه ی شعبان
1432 هـ ق