سفارش تبلیغ
صبا ویژن

سیب خیال

گوشهِ مَدرَسی پر از شاگرد
کنجِ یک مدرسه، کنارِ حرم
مثلِ هر روز، صبح، ساعتِ هشت
درسِ خارج شروع شد کم‌کم

همه بودند محو در تدریس
چشم‌ها خیره بود بر استاد
آن‌چنان در سکوت بود انگار
همه بودند لالِ مادرزاد

لبِ استاد مثلِ شاخهِ گل
گوشِ طلّاب مثلِ گلچین بود
با بیانِ خوشِ مدرّسِ پیر
درس مانندِ شعر شیرین بود

واژه‌ها از مقابلِ ذهنم
تند مثلِ قطار رد می‌شد
کودکی در درونِ من با شوق
کاملاً درس را بلد می‌شد

نکته‌ها در مطالبِ استاد
گاه سنگین و گاه راحت بود
در میانِ فصولِ علمِ اصول
درس در موردِ برائت بود

در بیانِ سلیس و شیرینش
رودِ حکمت شد از دلش جاری
بعد از آن هم مسیرِ بحثش رفت
سمتِ آراءِ شیخِ انصاری

لای در باز بود و حس می‌شد
وزشِ بادِ نسبتاً خنکی
بحث در متنِ یک روایت بود
از نگاهِ محقّقِ کَرَکی

گفت استاد در ادامهِ درس
با همان لحنِ خوب و خوش‌روئی
از بیاناتِ بِکرِ سیّدِ صدر
از فتاوای سیّدِ خوئی

یک نفر از میانِ شاگردان
با صدایی رسا سوالی کرد
تا که استاد پاسخش را داد
آتشِ کنجکاوی‌اش شد سرد

از برائت که حرف زد استاد
رفت ذهنم به شعرِ آئینی
بعد استاد اشاره‌ای فرمود
به عباراتِ شیخِ نائینی

نام صاحب‌فصول می‌آید
هر کجا در کلام تفصیل است
ساعت از نه گذشته، معمولاّ
ساعتِ نُه کلاس تعطیل است

همه احساسِ وجد می‌کردیم
ذهنمان بود کاملاً مشغول
گر چه سخت است باورش، بودیم
همه سرمستِ جامِ علمِ اصول

مثلِ هر روز با دعایی خوب
داد پایان تبِ کلامش را
لحظه‌ای بعد در سکوتِ کلاس
گفت استاد والسّلامش را

محمّد عابدینی
20 آبان 1398