تقدیم به دختر عزیزم طوبا
نوبتِ عشق میرسد کمکم، میرود دستِ شعر سمتِ قلم
مینویسم برای جانِ پدر، مینویسم برای دخترکم
با خودم حرف میزنم گاهی، مثلاً این سوالِ ساده و سخت:
چقدر دوست دارمت طوبا؟ پاسخش هست در دلم مبهم
قلبِ من ملکِ توست سرتاسر، عشق یعنی همین و بس... هر چند
سهمِ بابایت از محبّتِ تو، هست گاهی زیاد... گاهی کم
فکر و ذکر تو ثانیهای، پدرت را رها نخواهد کرد:
نکند طعم غصّه را بچشد، در دل دخترم نباشد غم
پدرت حاضرست صدها بار، جانِ خود را فدا کند که دمی
ننِشیند خدای ناکرده، روی گلبرگِ چشمِ تو شبنم
تو که لبخند میزنی پدرت، زیر و رو میشود تمام دلش
آه... تکلیفِ دل مشخّص نیست، اشک و لبخند همزمان با هم
آسمان سنگ هم ببارد باز، پدرت سرپناهِ محکمِ توست
پس به قانونِ دخترانه بگیر، دستِ بابای خویش را محکم
محمّد عابدینی
1398.4.13