ای آنکه سرت گرم و شلوغ است حسابی
هرگز نشود گرم از احساس تو آبی
چشمان تو سیبی است که بر شاخهی ابروست
از دید تو ما هم که هویجیم و گلابی
دل میبری و میکنی و میشکنی... آه
منطق که نداری... نه حسابی نه کتابی
تقدیر مرا با تو نوشتند و از آن روز
در ناصیهام نیست بجز خانهخرابی
در ذهن من از مسئلهی عشق سوالی است
میپرسم و در چنتهی تو نیست جوابی
محمد عابدینی