در کوچه های خلوت فتنه
در ازدحام خدعه و تزویر
طرح نبردی نرم می ریزند
جنگی بدون نیزه و شمشیر
بر طبل های پاره می کوبند
این پیرمردان پر از نخوت
با طعم تلخ پسته های سبز
با ادعای چاره و تدبیر
بر اسب های خسته می تازند
با نامه های شوم و بی تشخیص
با مصلحت های پر از نیرنگ
با خواب های کور و بی تعبیر
فرزندسالارند و می دانند
خود را پدرسالار این مردم
باید کسی بیدارشان سازد
از خواب با پژواک یک تکبیر
نه... خواب نه... این مرگ تدریجی است
روح خدا از یادشان رفته است
وقتی کسی این گونه می میرد
حتی مسیحا هست بی تاثیر
یک دست در دست بلوک غرب
با تحفه های سازش و تعلیق
دست دگر دست ملوک شرق
با آن شکم های بزرگ و سیر
این ها ولی هر قدر کم هوش اند
یک چیز باید یادشان باشد
راهی که معمارش خمینی هست
همواره خواهد ماند بی تغییر
حالا تو هی بنشین و با لبخند
از خاطرات مبهمت بنویس
خط خمینی کج نخواهد شد
با مکر و کذب و حیله و تزویر
ما با ولایت زنده ایم ای شیخ
ما پای عشق خویش می مانیم
این پنبه را از گوش خود بردار
قبل از زمانی که شود بس دیر
وقتی که رو در روی مولایی
دیگر چه فرقی می کند دینت؟!
با کار تو جنگ جمل... صفین...
حتی ندارد نهروان توفیر
کافیست رهبر تر کند لب را
تا کاخ سبز فتنه هایت را
ویران کند یک روز حزب الله
بی مکث... بی تردید... بی تاخیر!
محمد عابدینی
1393.4.24