خون می خورم اما به زبانم گله ای نیست
هر چند که سخت است... ولی مسئله ای نیست
تردید نکن در همه ی وسعت این دشت
این گونه که مائیم دگر قافله ای نیست
گاهی نفسی نیست صدایت کنم اما
گاهی نفسی هست ولی حوصله ای نیست
جای سر تو شانه ی من بود نه نیزه
عمری است که بین من و تو فاصله ای نیست
هرگز نتوان یافت در این قافله ی صبر
پایی که بر آن از پی تو آبله ای نیست
از کوچه و بازار گذر کرده ام... انگار
سوغاتی این شهر به جز هلهله ای نیست
بی شک اثر سجده ی سجاد تو بوده
در هر وجب از شام اگر زلزله ای نیست
ای کاش که قسمت بشود باز ببوسم
حلقوم تو را... آه... اگر حرمله ای نیست
محمد عابدینی
1393.1.25