اصرار نکن... ما شدنِ ما شدنی نیست
تردید نکن... این گره ها وا شدنی نیست
این مثنوی حسرت و بغض و غم و آهم
در دفتر اشعار دلت جا شدنی نیست
صد ابر اگر تا ابد الدّهر ببارند
این برکه ی قحطی زده دریا شدنی نیست
در فرش غزل نقش تو را بافته ام تا
این فاصله را پر کنم... اما شدنی نیست
کم وعده بده... موعد انگور گذشته است
این غوره ی هجر است که حلوا شدنی نیست
دلبسته ی مویی شده ام... سرنخ این عشق
در خرمن گیسوی تو پیدا شدنی نیست
من دور تو می گردم و می گردم و این دور
هر چند محال است... ولی ناشدنی نیست
محمد عابدینی
1393.1.15