حتّی پس از آن توبه و پیمانه شکستن
از طعم سبویت نتوان ساده گذشتن
طوفان شده دریای غزل در دلم اما
با لب زده ای بر لب من مُهر نگفتن
این حسرت دیرینه به دل مانده که ایکاش
قسمت بشود ثانیه ای با تو نشستن
گیسوی تو در باد و چه آسان شده بر من
با دیدن این منظره ها شعر نوشتن
هر تار تو تیری به دل و پود تو توری
کی می شود از این همه پیوند گسستن؟
"تا بوده چنین بوده و تا هست چنین است"
این عادت دل دادن و دل پس نگرفتن
جمع دو سه تا قافیه هرگز شدنی نیست
مثل من و عاقل شدن و دل نسپردن!
محمد عابدینی
1392.11.24