آقا سلام... می شود آیا دقایقی
رخصت دهی غزل بشود رزق عاشقی؟
دریای بیکرانی و با شوق تو در آب
انداخت باید از پی سهراب قایقی
تو آسمان آبی و آرام رحمتی
شان نزول خلقت و یاسین ناطقی
با عشق دیدن تو نفس میکشند خلق
با هر عقاید و نظرات و سلایقی
در ازدحام درد و غم و اشک و بغضها
سخت است دوری تو و سهل است مابقی
یک روز صبح... با تپش خیس رودها
میروید از میان گسلها شقایقی
. . .
پایان هر مذاکره ای جز شکست نیست
مُهرت اگر نبود به پای توافقی!
محمد عابدینی
1392.10.22