عـاقــبــت یــک روز مـی آیـد ز راه
مــردِ رویـــای خـــدا روحـی فـداه
مـی زنـد بر کوچــه ها رنـگِ بـهار
می کـِـشد در آسـمانِ شهر ماه
مـی رود سـمت گـلـسـتان بقیع
گوشه ای را می کند با غم نگاه
بـغـض دارد در گـلویـش یک جهان
مـی کـشـد انـدازه ی ده قـرن آه
روبـروی دشـمـنـان مـی ایـسـتـد
پشت او سـید عـلی با یک سپاه
مـی دهــد رونــق بـه بــازار خــدا
خـطِّ بـطـلان می کـشد روی گناه
ماه چشمانش که تابان می شود
روزگـار کــفـر مـی گــردد ســیـاه
محمدعابدینی
1391/9/20