آقا جان!
بغضی سرد آرام از ناودان دلم می چکد
و من پشت پرده ای از اشک
رد پای تو را در برف های غیبت دنبال می کنم
تا کی حیرانی و پریشانی تو
مرا در بیابان های غربت و غم خواهد دواند؟
و دل تو از پشت کدامین ابر
از درماندگی من خواهد گرفت؟
آقا جان!
جمعه تمام روز را برایت گذش
تسروی تمام روز را برایت دست تکان داد
غرور ابری شکست و تمام روز را برایت گریست
اما تو
آرام آرام
در صحن دلم قدم می زدی
آقا جان!
مهمان کن دهر را
به شهادتینی
کنار بستر احتضار ثانیه ها
و من رابه جرعه ای عروج
کنار ابهام سایه ها
آقا جان!
واژه ها بی اعتنا از مقابل ذهنم عبور می کنند
و من با چشمانی پر از اشک
در حاشیه ی خیابان های شعر
مسافر معانی جمکرانی ام
آقا جان!
آه ها
در ازدحام درد ه
اراه حنجره ها را گم کرده اند
واژه ها
با زنبیل خالی
از بازار ملکوت بازگشته اند
و تمنا ها
بر دامن ظهور چنگ زده اند
آقا جان برگرد!
آقاجان!
بارها
نام تو را بر پیشانی بلند آفتاب خواندهایم
بارها
میان چکچک قطرههای باران
صدای طرد دانههای تسبیحت را شنیدهایم
بارها
تو را میان ستارهها گم کردهایم
و سراغت را از قاصدکها گرفتهایم
آقا جان!
من
در خانه ی پدری خویش نیز
نماز باران را شکسته می خوانم
من
مسافر همیشگی کرانه های تو ام