پيام

محمد_عابديني
90/3/13

+ در متون قديمي خانواده نقل است کوچک که بودم ( دقيق نوشت: خيلي کوچک که بودم! ) روزي پدرم نوازشم نمودندي ( صداقت نوشت: تنبيه ... ) ؛ در اوج ملودي گريه و سيلاب اشک ( ضايع نوشت: شيون و ضجه ) ناگهان خاموش شدمي! ... لحظاتي بعد ...

جبهه مقاومت اسلامي 95/10/22

لحظاتي بعد لبخندي ملايم ( مترادف نوشت: به پهناي صورت و يا کمي عريض تر! ) نمودمي و با چشماني پر از اشک و لب هايي پر از لبخند گفتمي: بابا! ... رنگين کموووووون!! :) ( يزداني نوشت: در اشک هايم زير تابش آفتاب حالت رنگين کمان ايجاد شده بودندي)

با عرض پوزش از يزداني عزيز بخاطر مصرف بي رويه ي متودش! :)

نتيجه گيري اخلاقي ... مي شه در عمق درياي غم ماهي خوشحالي رو صيد کرد ... البته اگر بچه باشيم و با صفا !

البته محمد جان خوب نيست داستان رو عوض كني راستشو بگو به بابات گفتي يا عيال ؟

باز هم : :)

شما از کودکي شاعر بوديد

جالب بود:) ولي تصور چهره بچگيتون ادم اين شکلي ميشه :)))))))))))))))))))))))))))))))))

خانم رزگل ... يه کم عريض تر :)))

خانم تبسم بهار ... نه بابا :)

قبلا گفته بودي مسلخ ولي فكر نمي كردم تا اين حد!!!

من پدر گراميتون نيستم:)

دي:

سلام اقا محمد:)..خواهش ميكنم عزيز..شما راحت باش..كلا قشنگ بود:)

:))))

سلام علي جان ... ممنونم :)

:))

ممنون خانم مهاجر

سلام داداش...حاج آقا يه بار خيلي شيرين اين خاطره رو برام تعريف كردن....دوره ي بچگي دوره ي پاکيه... راستي بد نيست خاطره آقاي جوادي آملي رو هم براي بچه ها بزنين ها!...ديييي

سلام ... چه خبر از اصفهان ؟ ... اون خاطره هم باشه طلب بچه ها ... :)

خبر سلامتيتون..انشاءا...

همه بچه ها باصفان....

و صادق

و يک رنگ

و ناب

و ساده

سلام. اخي... چه كودك لطيف و حساسي. معلومه از بچگيتون شاعر بوديدا :)

خيلي خيلي (راست نوشت: هي همچين) جالب بود. :))

خانم يک بسيجي ... لطف دارين ... بله از بچگي شاعر بودم ... همه ي شعر هايي که مي گفتم هم قافيه شون يا اشک بود يا لبخند ... يا مثل اين خاطره هر دو شون !!! :)

جناب سنجش ... ممنونم ... ولي هر راست نشايد گفت ! :) ما به همون الکيش قانع بوديم :)

جناب... محمد ... راست نوشت مذكور جمله معترضه بود و محلي از اعراب نداشت :))

اگه محلي از اعراب هم داشت خيالي نبود دوست من ... هر چه از دوست رسد نيکوست :)

لطف داريد بزرگوار