پيام
عطا
89/5/13
محمد_عابديني
باز هم سلام يادت رفت!
ناگهان از راه رسيدي ...
سرزده ...
سوار بر گردباد سركش عشق.
پنجرهها را در هم كوبيدي ...
پردههاي حرير خيالم را در هواي خود پرواز دادي ...
و ... سراب قرارم را به باد دادي.
فهيمه-7
چه جمله هاي قشنگي
قافيه باران
باز هم سلام يادت رفت...پاي پرچين خيال من ساده و آبي...قصه ي دل مشق كردي ...و سبز گذشتي!!!
قافيه باران
اين ما هستيم كه بايد تصميم بگيريم در كنار پنجره بنشينيم و يا بلند شويم و بعد از آن تنها سكوت...اينبار نوبت اوست كه پاسخ گويد...!
قافيه باران
تحويل بگيريد امشب
قافيه باران
دلم را آهنين كردم مبادا عاشقت گردم/ندانستم تو اي ظالم دلي آهن ربا داري!