سلام
من خيلي تو اين حال و هواهايي که شماها هستين نيستم...
يکبار واقعا به اجبار دوستانم رفتيم ملاقات آيت الله نوري همداني....
مي گفتم نميام...بيام که چي بشه.... ازينا سرکوچمون هم هست!
پاشم تا قم بيام!!
خلاصه مارو به زور برداشتن بردن...
دوستام قبلش بهم گفته بودن دست آيت الله رو رفتي جلو ببوس...
با تعجب گفتم: چي کار کنم؟؟؟؟
گفتن هي چي بابا بي خيال...
لحظه ديدار فرا رسيد و من با تمام بي رمغي رفتم جلو و پيش خودمون گفتيم بريم يه دستي به اين حاج آقا بديم تا اين دوستامون دست از سر کچلمون بر دارن !!!!
به آيت الله نوري همداني رسيدم
باهاشون دست دادم...بي اختيار يه روبوسي هم کردم...
البته از همين روبوسي هاي سبک شما !!!
نه رو بوسي ها سبک ما....
.دستم رو به گرمي مي فشردند...
يه لبخند خيلي شيرين رو لب هاشون بود
حس خوبي بهم ميداد. اين لبخند رو تو صورت هيچ کس حتي خوشگل ترين دخترهاي دانشگاهمون هم نديده بودم!
واقعا فرق داشت. واضح بود از ته دل دارن مي خندن
چشم به ايشون دوخته بودم که باز بي اختيار گفتم حاج آقا براي ما دعا کنيد....
سرشون رو به نشانه اوکي! تکون دادن...
برگشتيم شهرمون...
ولي من
تا يک هفته چهره پر هيبت ايشون تو ذهنم بود....
تا يک هفته تو يه حال و هواي ديگه بودم....
تا يک هفته نمي تونستم گناه کنم نه اينکه نخوام نمي تونستم....
تا يک هفته حسرت اينکه چرا دست ايشون رو نبوسيدم رو مي خوردم....
اين ديدار چند ثانيه اي با يک عالم ما رو حداقل براي يک هفته اينچنين متحول کرد....
حالا نمي دانم ديدار رهبر چه مي کند با ما....
حالا نمي دانم ديدار امام زمان(ع) چه مي کند.....
حالا مي فهمم چه نعمتي از ما دريغ شده که امام زمان(ع) را نمي بينيم......