طيب الله بسيار عالي
وقت شهادت. درست 15 سالش بود. زودتر از سن تکليف، به سن شهادت رسيد. تازه داشت 2 رگه مي شد صدايش. تازه داشت پشت لبش سبز مي شد. حسن هميشه به من مي گفت: برايم با خرده موهاي ملت که اصلاح مي کني، ريش و سبيل بگذار! اتفاقاً بالاي سرش بودم که شهيد شد. بر و بر داشتم صورتش را نگاه مي کردم؛ هم مي خنديدم و هم گريه مي کردم.

سلام
شايد کربلاي من و تو را در کوچه ها و خيابان ها و خانه ها و مدرسه ها و دانشگاه ها و حوزه ها و اداره هايمان گسترانده باشند ...
با اين جمله موافقم و در همين راستا پست مي گذارم... روشنگري رسالت امروز جوامع علمي بايد باشد....
ياحق

SALAM haaj aagha abedini
natayeje veblog nevisie tarhe ziafat e\laam nashod?? lotfan tu veblagam javab bedid mamnoon misham
ya ali

محشربود..باتک تک سلولام کلمه کلمه جمله هاتونو حس ميکنم..دستتون درد نکنه يکم اروم شدم...محشر بود:(..دلم تنگ شده براشون

سلام اخوي گرامي //هروقت خيلي دلم ميگيرد و از دنيا و نامردمي هاش خسته ميشم .ميام سراغ وبلاگ شما و آرام ميشم ..خدا خير دو دنيا بهتون بده

سلام با اجازه مطلب زيبايتان در وبلاگhttp://atash61.parsiblog.com/ قرار داده شد

باسلام -دل نوشته خيلي زيبا و اديبي بود .تشکر فراوان

سلام. توصيفتان بسيار عالي و پي نوشتتان محشر...
خدا کند که در اين خاکريز لغزش نباشد و اطاعت فرمانهاي فرمانده و فقط لياقت شهادت باشد.
قلمتان استوار و بابرکت و روان.

سلام
بله بايدببنيم توي كدوم جبهه شمشير ميزنيم،زيبا بود.موفق.(به ماهم سربزنيد خوشحال ميشيم).يازهرا

\بسم رب الشهدا\
سلام.
دعوت شده ايد،
به آسمانه...
از کجا معلوم؟
شايد از طرف خود شهيد...

سلام مطلب خوبي بود ان شاءالله من وشما با شهداي کربلا محشور شيم

سلام عليکم
بسيار زيبا با قلم زيباتون جبهه ها رو به تصوير کشيديد...
اجرتون با سرور شهدا ان شا ءالله
موفق و مويد باشيد

سلام...
زيبا بود محمد اقا....زيبا...
ولي از دلتنگي هات از چزابه نگفتي...
از خستگي پاهات لابه لاي نيزارهاي تنگه چزابه نگفتي...
نگفتي دلت داشت کنده ميشد وقتي جسمت از چزابه جدا شد...
نگفتي نگفتي دلت در چزابه جا ماند و برگشتي...
نگفتي....