سفارش تبلیغ
صبا ویژن

سیب خیال

لبخند زد، کج کرد قدری گردنش را
این گونه ثابت کرد حرف مُتقَنش را

عاشق شدم -در کمتر از یک لحظه شاید-
جادوی سحرآمیزِ صحبت کردنش را

مجنون برای این که با لیلا بماند
در هر نفس حل می کند عطرِ تنش را

شاید دلش پُر باشد از سوزِ زمستان
کوهی که پنهان کرده بغضِ بهمنش را

یعقوب وا کن چشم هایت را که یوسف
دارد خودش می آورَد پیراهنش را

میخواهمت تا پای جانِ خویش، چونان
سربازِ سرسختی که خاکِ میهنش را

وقتی تو هستی مبتدای جمله هایم
از آخرش باید بیاندازم "منَ"ش را

شأنِ نزولِ عشق گرمای لبِ توست
بگذار تابستان بکوبد خرمنش را

محمّد عابدینی
1393.8.20


وقتی قرار نیست تو باشی قرار نیست
از دستِ خاطراتِ تو راهِ فرار نیست

خواب از سرم پریده... دلم در هوای توست
در وسعِ من تحمّلِ این انتظار نیست

لبریز از غروری و از بس که سرکشی
بر اسبِ قصّه های تو مردی سوار نیست

تقویمِ زخم های منی... زخم پشتِ زخم
در بینِ فصل های تو دیگر بهار نیست

آورد بر سرِ دلِ من هر چه داشت را
چیزی میان چنته ی این روزگار نیست

این بار هم شکست دلم زیرِ پای تو
بشکن... ولی شکستنِ دل افتخار نیست

گفتم قرار بود تو باشی قرارِ من
گفتی قرار بوده و حالا قرار نیست

محمّد عابدینی
1393.8.11


دل می دهی به سادگی از بس که ساده ای
عادی نه... مثلِ بقیه نه... تو فوق العاده ای

در منزلِ وصال نشستند دیگران
تو تازه رفته ای و در آغازِ جاده ای

دارند تازیانه ی حدّ می خورند خلق
امّا تو همچنان پی فتوای باده ای

از رحم و صبر و وصل و وفا حرف می زنی
انگار در مسائلِ عشقی پیاده ای

هرگز رها نمی کند آسان اگر ربود
آهنربای عشق دلی از براده ای

در این مسیرِ سرسره ای مثلِ بچّه ها
سُر می خوری چه ساده بدونِ اراده ای

بی آن که خود بدانی و از روی سادگی
در شاهراهِ دلهره ها پا نهاده ای

در روزگارِ حیله و صد رنگی و دروغ
تو دل به واقعیّتِ یک عشق داده ای

این روز ها اگر چه یکی نیست حرفِ مرد
تکرار می کنم: به خدا فوقُ العاده ای

محمّد عابدینی
1393.8.1


حضرت آیت الله!
شهادت می دهیم که
پشتیبان انقلاب و ولایت فقیه بودید
شهادت می دهیم که
خون به دل رهبرمان نکردید بلکه دلگرمی ولی امرتان بودید
شهادت می دهیم که
خار چشم دشمنان دین و انقلاب بودید
شهادت می دهیم که
هیچگاه آخرتتان را به دنیایتان نفروختید
شهادت میدهیم که

پا از مسیر آرمان های امام و انقلاب بیرون نگذاشتید
شهادت می دهیم که
پیش امت حزب الله روسفید و سربلند بودید و ماندید
سلام ما را به امام روح الله برسانید
و بگویید ما تا آخر دنیا خواهیم ایستاد
خدانگهدار دلگرمی رهبر و حزب الله
خدانگهدار آقای آیت الله
خدانگهدار...


چقدر خسته ام... انگار نیمه جان شده ام
اسیرِ غربتِ شب های اصفهان شده ام

میانِ دلهره های منار جنبان... من
چه بی مقدمه دلتنگِ جمکران شده ام

سی و سه مرتبه زاینده رود خواندم و باز
برای تشنگی شهر روضه خوان شده ام

به آسمان که نیفتاد راهِ من... امّا
به جاش زائرِ باغِ پرندگان شده ام

به لب حلاوتِ طعمِ گز است و من دلتنگ
برای حاج حسین و برادران شده ام

محمّد عابدینی
1393.7.21 اصفهان


حالا که پَر کشیده دلم در هوای تو
باید کمی غزل بنویسم برای تو

این جا کنارِ سفره ی دل... پای حرف هام
مثلِ همیشه باز چه خالیست جای تو

بگْذار تا خیالِ تو باشد کنارِ من
بگْذار تا قدم بزنم پا به پای تو

پیچیده چون طنینِ خوشِ نغمه ی "بَنان"
در کوهسارِ خاطره هایم صدای تو

انگار دستِ گرمِ خدا با اشاره ای
انداخت حبّه قلبِ مرا توی چای تو

باید سراغِ سوز تو از مولوی گرفت
پیچیده در تمامِ نیستان نوای تو

تو بی نظیر هستی و تاکید می کنم:
"چیزی که یافت می نشود" هست تای تو

حالا که رفته ای و دلم داغدارِ توست
بگْذار تا ابد بنِشینم به پای تو

محمّد عابدینی
1393.7.18


در زندگی ندیده ام از عشق، جیزتر
از جـاده هـای پـر خـطرِ عشق، لـیـزتر

از خنجری که واردِ قـلبم نـموده ای
دسـتـانِ کــاوه هم نـتـراشـیـده تـیزتر

در سینما و عالَمِ وب هـم نـدیده ام
از دشت های سرخِ لـبت لاله خـیزتر

از لحظه ای که ساکنِ این شهر گشته ای
چشمِ اهالی اش شده انگار هیزتر

چون ذره ای دلم شده از بس ندیدمت
چـیـزی شبیهِ دانه ی هِل... بلکه ریزتر

یک لـحظه بود قصه ی دل دادنم به تو
از برقِ چشم های تو هم نـاگـریـزتـر

بحبوحه ای به پا شده مابینِ عقل و عشق
از هر نبرد و جنگ و ستیزی ستیزتر

یک شب از آسمانِ غزلها عبور کن
ای از تمامِ قافیه هایم عزیزتر

لفظی برای وصفِ تو پیدا نمی کنم
چیزی تو... چیز... چیز تر از چیز... چیز تر

محمد عابدینی
1393.7.3


با من از ابتدا سرِ سازش نداشتی
کارِ تو قهر کردن و کارِ من آشتی

پُر کرد باغِ قلبِ مرا شاخ و برگ تو
این بذرِ عشق بود که در سینه کاشتی

مانندِ اسبِ خسته و مغرور و سرکشی
یک بار در مسیر قدم بر نداشتی

با هر بهانه بیشتر عاشق شدم ولی
با هر بهانه سر به سرم می گذاشتی

میخواهم عامیانه بگویم... اجازه هست؟
می خواستم برای تو باشم... نذاشتی!

محمد عابدینی
1393.6.31