سفارش تبلیغ
صبا ویژن

سیب خیال

امام خامنه ای

دل هر مشت رمل جنوب... خاطراتی از آسمان دارد
مثل ذهن ستاره ای که هزار... قصه از شهر کهکشان دارد

روزگاری در این حوالی شهر... بوی باروت و دود و خردل داشت
حال سکوی افتخار مزار... تا بخواهید قهرمان دارد

قسمتش بوده اینچنین انگار... پیش تابوت کهنه ای یک زن
در میان بهشت آغوشش... جای فرزند استخوان دارد

زنگ را مرشد جماران زد... شهر غرق حماسه شد دیدیم
گود میدان زورخانه ی جنگ... پشت در پشت پهلوان دارد

وزن تابوت روی شانه ی شهر... مثل داغ شهید سنگین بود
پهلوانان ولی نمی میرند... تا که این انقلاب جان دارد

گر چه قفل عقیده را جمعی... با کلید فریب دزدیدند
من ولی شک ندارم این کشور... باز هم مرد "دیده بان" دارد

ما به عشق تو زنده ایم آقا... ما به عشق امام می جنگیم
نسل ما اهل بی وفایی نیست... نسل ما درد آرمان دارد

با خدا عهد بسته ایم آقا... پای این انقلاب می مانیم
گر چه این راه پر فراز و نشیب... سر هر پیچ نهروان دارد

. . .

رمز این اقتدار و عزت را... هیچ کس جز خدا نمی داند
من ولی فکر می کنم همه چیز... ارتباطی به جمکران دارد

فایل صوتی شعر

محمد عابدینی
1392/6/30


میان قافیه ها سوز ربنایی نیست
و این که حال و هوای غزل خدایی نیست

برای خلوت زیبای بنده و معبود
در ازدحام خیابان شعر جایی نیست

 هزار بیت سرودم هزار هزار افسوس
برای بندگی شاعرانه نایی نیست

زبان طبع مرا بسته معصیت انگار
که هر چه گوش فرا می دهم صدایی نیست

به انتهای سفر می رسد غزل اما
همیشه آخر خط نقطه ی رهایی نیست

محمد عابدینی
1392/6/28


هنوز طعم غزل های نوبرت عالی است
و روی دشت لبت جای بوسه ای خالی است

تویی که نقش معمای مشکی زلفت
شبیه ترمه ی زیبای نقشه ی قالی است

دوباره حرف تو شد ... بغض ها ترک خوردند
چه حال و روز غریبی ... عجیب احوالی است

قرار بود تو باشی و من ... من و تو فقط
قرار هست ... نه! این ها نوشته ی فالی است

تو را برای پریدن بهانه کرده دلم
تمام راز پرستو نهفته در بالی است

لجام قافیه را می دهم به دست خودت
که حفظ حرمت مسجد به عهده ی والی است!

محمد عابدینی
1392.5.24


می خواهم اگر اذن دهی یار تو باشم*
تا صبح فرج عاشق بیدار تو باشم

باید نگذارم برسد خواب به چشمم
تا منتظر لحظه ی دیدار تو باشم

تخفیف بده غیبت خود را دو سه روزی
تا مشتری دائم بازار تو باشم

رخصت بده آقا بنویسم غزلت را
رخصت بده تا شاعر دربار تو باشم

رخصت بده تا همدم و همراز تو باشم
تا محرم دانستن اسرار تو باشم 

تو محور عشقی و طبیعیست که یک عمر
چون دایره در حسرت پرگار تو باشم

 تو منتظرم هستی و من منتظر تو
قسمت شده انگار که همکار تو باشم!

باید بروم تا ته خط ... آخر قصّه
بر دار شوم ... میثم تمّار تو باشم

باید بپرم ... بال و پرم ... بال و پرم کو؟
شاید بشود جعفر طیّار تو باشم

در این شب طولانی و ظلمانی فتنه
انگار قرار است که عمّار تو باشم

انگار قرار است شوم مجمع اضداد
هم مست تو هم شیعه ی هشیار تو باشم

ای کاش مرا هم بپذیری ... بپسندی
راهم بدهی در صف انصار تو باشم

من منتظر روز نبردم که به میدان
سرباز فداکار و وفادار تو باشم

من تشنه ام و منتظر لحظه ی موعود
مشکی بده تا مثل علمدار تو باشم 

محمد عابدینی
1392/4/1

 

* وامی از برادر شاعرم زین العابدین آذر ارجمند
و این غزل هم به دعوت این بزرگوار ساخته شده