سفارش تبلیغ
صبا ویژن

سیب خیال

خدا رحمت کند آوینی عزیز را که گفت و خوش گفت هنر تجلی شیدایی است. خوب خوانده بود دست هنر را و خوب فهمیده بود حرف دل شیدایی را. از کوهسار سرشت آدمی چشمه های متعدد و مختلفی به سمت دامنه های تجلی انسانی در جریان هستند که از این بین هنر از ارتفاعات عاشقی و شیدایی سرچشمه می گیرد و سزاوار نیست آن جلوه هایی را که از ریشه های غیر عاشقانه نشات می گیرند هنر و صاحبان این تجلیات را هنرمند بدانیم. این ممیزه ای بنیادین است که حتی تشابه فرم و محتوای ظاهری هم آن را کم رنگ نمی کند. هر اهل دل و معناشناسی تفاوت بین یک بیت شعر جوششی را با مشابه کوششی آن به روشنی درک می کند و جز برای شعر جوششی که از اعماق احساس عاشقانه و بلندای الهام شاعرانه پدید آمده است اصالت و شکوهی قائل نیست. زیرا همان طور که در پیشانی سخن نقل شد هنر قرار است تجلی شیدایی و عشق باشد نه فقط استادی و مهارت.

شیدایی در ذات خود جوششی نهفته را به همراه دارد که نه تنها خود هنر را مثل رودخانه ای پر شور به حرکت و جریان در می آورد بلکه روح و روان مهمان تجلیات عاشقانه ی خویش را نیز دچار تموج و خروش می کند و روح ساکن و روان راکد او را با خود به افق های متعالی هنرمند می برد. این جاست که رسالت هنر و شخصیت متعهد هنرمند خود را نشان می دهد و او آرمان های هدفمندش را به ساحت مخاطبان دلداده و هوشمند خویش عرضه می کند. و البته حرکت و جوشش در هنر مسافران خود را گاه به راه و گاه به بیراه می برد و مثل تیغه ای دو پهلو در دو مسیر متضاد قابلیت تاثیرگزاری پیدا می کند. مرز بین هنر متعالی و متعهد با هنر دنیازده ی مستهجن در همین راستا تعریف و هنرمند و هنرمندنما از هم تفکیک می شوند.

آن چه که پیش از جهتدار بودن و هدفمندی هنر باید مورد توجه قرار توجه قرار بگیرد جنس جوشش و حرکت در آن است. گذشته از ارزش گذاری جهت یا هدف هنر تشخیص حرکت اصیل و موثر از هیجانات گذرا و بی بنیان نکته ای هست که متاسفانه مورد غفلت قشر عظیمی از اهالی آستان هنر قرار دارد و این غفلت از روند تجلیات هنرمندانه ی آنان کاملا قابل مشاهده و تشخیص می باشد. آن چیزی که امروزه در دامنه ی تاثیرات هنر مصطلح در وادی های مختلف آن مشاهده می شود بیشتر ناآرامی های هیچان انگیز زودگذر و نامانا است تا تاثیرات عمیق و مانا و پایدار. علامه ی هنرشناس محمد تقی جعفری در بیان این نکته ی ظریف از مثالی دقیق بهره می برند. ایشان تاثیرات هنر امروز را در روان مخاطبان مثل به هم زدن آب یک حوض به تصویر می کشند که با اذعان به تحرک و تموج در آن بعد از مدتی اندک همه چیز به حال اول خود بر می گردد و در عمل تغییری در وضعیت حوض به وجود نمی آید.

تحسین و شگفتی مخاطب بعد از قرار گرفتن در معرض تجلی یک هنر مثل به هم خوردن آب حوض در مثال مذکور است که صرف نظر از التذاذ و تحسین برانگیز بودن آن مانایی و عمق و اصالت ندارد و نهایتا مخاطب را از نقطه ای که در آن قرار داشته قدمی به سمت هدف های متعالی بالا تر نمی برد. بدون تردید این نگاه به هنر و هنرمند متضمن هیچ اعتلا و شکوهی نیست و پایین ترین مراتب هنر و هنرمندی را به خود اختصاص می دهد. برای هنرمندی که عمر و نبوغ و حتی عشق خود را صرف خلق هنر خویش کرده است معامله ای زیان بار تر از این متصور نیست که در مقابل این سرمایه های ارزشمند فقط به شور و جوششی گذرا و شگفت زدگی و تحسینی احساسی از مخاطب خود بسنده و قناعت کند. به قول مولوی:

طالب حیرانی خلقان شدیم          دست طمع اندر الوهیت زدیم
در هوای آن که گویندت زهی          بسته ای بر گردن جانت زهی

یکی از نمونه های بارز این مقوله موسیقی است که به عنوان یکی از عناصر اثرگزار و موج آفرین در توده های انسانی همواره نقش ویژه ای در دنیای هنر ایفا نموده و از هنر های اصیل و موثر در حرکت معنوی و یا حداقل در تموّج درونی به حساب می آمده است. حال آن که نگاهی عمیق و دقیق به ماهیت تاثیر موسقی در روان انسان به روشنی آشکار می کند که تاثیر آن از نوع تهییج گذرا و به هم زدن لایه های روانی درون انسان می باشد که به خاطر شباهتش با حرکت معنوی عموما به عنوان یک عامل معنوی و عامل تغییر و رشد به نظر آمده است. حزن و بهجت ناشی از قرار گرفتن در معرض موارد خاصی از موسیقی با نگاهی دقیق و عالمانه و بدون تاثّر از فضای قالب در این زمینه تفاوت های آشکاری با حزن و بهجت اصیل دارند و بر خلاف نوع اصیل خود قادر به حرکت دادن مانای انسان از موقعیت فعلی خویش به سمت ایده های برتر نیستند و صرفا وی را دچار نوعی غلیان و ناآرامی درونی می کنند که گاهی با الهامت معنوی و تحولات درونی مورد اشتباه واقع می شوند.

آن چه امروز در سینما و رسانه و موسیقی و به طور کلی جریان هنری جهان دیده می شود بیشتر از آن که منشا حرکت های متعالی و ارتقاء معنوی و انسانی نسل معاصر شود صرفا به تهییج سطحی و بر هم زدن لایه های درونی انسانی می پردازد و به همین خاطر هست که با وجود حجم بالا و رشد کیفی و توسعه ی اثرگزاری آن ها حرکت عمودی و رشد چشمگیری در روند تعالی مخاطبین هنر رایج مشاهده نمی شود و بر عکس گاهی هنر و هنرمند به ابزاری در راستای کمرنگ شدن ارزش های انسانی و امتیازات الهی و ظرفیت های معنوی انسان تبدیل می شود. بی شک تامل در مطالب فوق ضرورت ورود طیف متدین و دین شناس و در عین حال آگاه به ماهیت و رسالت و تعهد هنر را به این دنیای رنگارنگ و پرهیاهو به روشنی آشکار می سازد.

محمدعابدینی
1391/12/20 


شـب فـرا می رسد و در قـفسم نـوری نیست
دیــگـر انــگـار در ابـیـاتِ غـــزل شــوری نیست

رفـتی و یـک چـمـدان خـاطـره جـا ماند از تو
مانـدم و در دلِ مـن طـاقتِ ایـن دوری نیست

دل و ایــمـانِ مــرا بـی خــبـر از جـا کـنـدی
دلبری قاعـده دارد گـلم! این طـوری نیست

چشم در چـشم تو شـیـدا شدم آن شب ناچار
عشق و شیدا شدنِ یک شبه که زوری نیست

عشق یک واجب عینی است در این شکی نیست
مــتــراخـی سـت ولــی واجــبِ آن فـــوری نیست

زنـدگی بـی تـو بـهـشـت اسـت ولـی بـا یـک فرق
چون بهشتی ست که در آن خبر از حوری نیست

محمدعابدینی
1391/12/10 


حرم چشم تو

اشـک هـایـم خــبـر از دردِ مــداوم دارد
دلِ من سمتِ کسی شیبِ ملایم دارد

بر لبم خنده ی تلخی ست ولی می دانی
پشتِ این خـنده کـسی گریه ی قـایم دارد

خنده ات حافظه ی چشمِ مرا پر کرده ست
صـفـحه ی قـلب من از چهره ی تو تـِـم دارد

صفِ مژگان سیه پوش و شبی بارانی
حـرمِ چـشمِ تـو یک عـالَمه خـادم دارد

مـوجِ زلـفِ تو خـداوندِ مرا ثابت کرد
نظمِ گیسوی پریشانِ تو ناظم دارد

این غزل فرصتِ خوبی ست برای توبه
بـیـت هایـم خـبـر از یـک دلِ نـادم دارد

شعرم آشفته و گنگ است ولی انصافا
مـعـنـی و قـافـیـه و قـالـبِ سـالـم دارد

دوش در عـالمِ رویـام به سـعدی گفتم
شاعری کارِ شما نیست عمو! لِم دارد

غزلم بابِ دلت نیست، خودم می دانم
گـفـتنِ شـعر کـمی حـوصـله لازم دارد

پادشاهی تو! بزن تکیه به تختِ غزلم
شهرِ شعرِ من از این ثانیه حاکم دارد

محمدعابدینی
1391/12/10 


و من اما آرام

و  مــنـ  امــا  بــی تــابــــ

چــشــمـ  در  پــیــچ  و  خــم  راهـ  بــیــابــانـ  دارمـ

تــا  بــبــیــنــمـ  کــهـ  بــهــار

چــهـ  زمــانــی  خــبــر  از  بــاغــچــهـ هــا  مــی ـگــیــرد


دروازه های سرزمین چشمت

نـبـضــِ  شـیـدایـی  مـن  را  نـشـانـهـ  گـرفـتـه انـد

ایـن  خـیـلــِ  سـربـازانِ  بـلـنـد قـامـتــِ  سـیـاه جـامـه

کـه  در  حـاشـیـه ـی  دروازه ـهـای  سـرزمـیــنــِ  چـشـمـت

بـهـ  صـفــــ...  کـرده ای